مکاتب ادبی جهان
مكتب رئاليسم و ناتوراليسم
نيمه دوم قرن نوزدهم (1900ـ 1850) با
چندين جريان هنري منجمله رئاليسم و ناتوراليسم همراه بود كه بازتابي از نگراني هاي
اجتماعي و علمي آن عصر بودند. رئاليسم متشكل از كلمه «ريئل » به معناي «واقعيت» و
درمجموع به معناي حقيقت جويي و واقع بيني است. رئاليسم از ميل و گرايش هنرمندان
(بويژه رمان نويسها و نقاشها) براي نزديك كردن هنر با واقعيت به وجود آمد.
هنرمندان اين مكتب عقيده داشتند كه مناظر زندگاني بايد آيينه وار، بي كم وزياد و
بدون دخل و تصرف نمايانده شوند وحقايق طبيعي ، در صنايع و ادبيات ارائه شود.
رئاليسم قبل از سال 1850 به وجود آمد ولي بعداز اين تاريخ
طرفداراني پيدا كرد و گسترش يافت. درابتدا منتقدان آثارهنري اين كلمه را به كار
بردند. بعد به تدريج در واژگان نقد ادبي رايج شد . به عنوان مثال وقتي كوربه
روستايي را بدون تلاش براي آراستن و زيباجلوه دادن آن با تمام واقعيتهايش به تصوير
مي كشيد براي نقد كار او از اصطلاح «رئاليسم» استفاده مي كردند. ناتوراليسم ، نوعي
رئاليسم است كه به افراط و اغراق كشيده شده است . البته به طور كلي رئاليسم و
ناتوراليسم يك هدف را دنبال مي كنند. رئاليسم رسالت تقليد و نمونه برداري از طبيعت
وحقايق را بر عهده داشت و با نويسندگاني مانند فلوبر و نقاشاني مانند كوربه مشهور
شد. به همين دليل طبيعت گرايي (ناتوراليسم ) با رهبري زولا درادبيات وكروت ، منه و
دوگاس درنقاشي ، براي رئاليسم جانشين مناسبي بود و دراين مكتب براي رسيدن به
واقعيات به علم رجوع مي شد. زولا، طبيعت گرايي را به عنوان روش علمي جديد و دقيق
درادبيات تعريف كرد. بنابراين بايد منشأ آن را درتحول علمي قرن جست وجو نمود. دو
عنوان «رمان تجربي » و «تاريخ طبيعي و اجتماعي » مشخص كننده موضوعات جريان طبيعت
گرايي هستند واين دو موضوع ارتباط تنگاتنگ با حوزه علمي دارند. رئاليسم موضوعاتش
را از مشاهده دنياي اجتماعي و تاريخي معاصر اقتباس مي كند. رئاليسم درواقع به مردم و اوضاع
واحوال مردمي علاقه مند است كه تا به آن زمان براي كارهاي هنري قابل توجه نبودند.
دراين مكتب خلق اثر تصويري و ادبي بيشتر به طبقات متوسط و پايين جامعه مانند
كارگران، صنعتگران ، زنان ناپاک، و کوچه گرد ها و به نفرت انگيزترين جنبه هاي
زندگي آنان پرداخته مي شود. به عنوان مثال، بالزاك دراثر خود به نام «پدرگوريوت» ،
انساني را با ذات و دروني پست و قبيح و نفرت انگيز توصيف مي كند. در رئاليسم
محدوديتهاي «آداب و نزاكت» رعايت نمي شود. برخلاف رمانتيكها كه معتقد بودند بايد
فقط زيباييها را بيان كرد، رئاليستها عقيده دارند كه حقيقت چه زيبا و چه زشت و چه
زننده بايد بيان يا به تصوير كشيده شود. به همين دليل است كه نقاشي كوربه «بي
ادبانه و قبيح» و يا رمان «مادام بوواري » اثر فلوبر به عنوان رئاليسم زشت و زننده
وتوهين كننده به عفت، قضاوت مي شود. رئاليسم تنها يك گرايش و جريان نيست بلكه
حركتي درارتباط تنگاتنگ با تحولات روحي و طرز تفكر واطلاعات گرفته شده از اجتماع و
علم است. علم و ادبيات به سختي با يكديگر موافق و سازگار هستند و براي خلق اثر
ادبي همراه با علم تناقض گويي به وجود مي آيد. واقعيت بشر، حقيقت رفتار، افكار و
احساسات درصورت ضرورت علمي فراموش مي شود، درحالي كه شخصيت رمان يك روبوت (آدم
ماشيني) نيست. در رئاليسم مسأله «سبك» درحاشيه قرار مي گيرد. ميل
نويسندگان رئاليسم به پيروي و تقليد از واقعيت، مستلزم مشاهده و استناد به حقيقت
است و باتوجه به اين ، كشف عكس وهنر عكاسي كه نمونه برداري و انعكاس دقيق واقعيت
است، هنرقابل توجهي براي هنرمندان اين مكتب بود واين عملاً پاياني براي توهمات
شاعرانه و آرمانگرايانه رمانتيكها محسوب مي شد.
مكتب رمانتيسم
آثار ادبي و هنري نيمه اول قرن نوزدهم
فرانسه، جريان فرهنگي را نشان مي دهد كه مكتب «رمانتيسم ناميده مي شود. «شاتوبريان» و «مادام دواتسال» با ترجمه آثار
نويسندگان و شعراي انگليسي و آلماني، مكتب رمانتيسم را به فرانسه وارد و معرفي
كردند. در واقع رمانتيسم فرانسه تحت تأثير رمانتيسم انگلستان و آلمان به وجود آمد،
ولي با وجود اين، در فرانسه به صورت مكتبي وسيع و منسجم درآمد، چنانكه به تدريج
ادبيات اروپا تحت تأثير ادبيات رمانتيك فرانسه قرار گرفت. در فرانسه، اين مكتب بين
سالهاي 1800 تا 1850 جريان داشت حدود سال ،1824 نوديه نويسندگان جوان رمانتيك را
در گروهي به نام سناكل به دور هم جمع كرد. از سال ،1827 هوگو سرپرستي اين گروه را به عهده
گرفت و به اين ترتيب به عنوان سردسته و رهبر رمانتيكها برگزيده شد. او با انتشار
درام معروف خود به نام «نبرد ارناني» در سال ،1830 اين مكتب را به اوج خود رساند
كه در اين نمايشنامه، هوگو عليه عقايد كلاسيكها برخاسته است. بعد از سال ،1830
رمانتيكها به دو دسته محافظه كار و آزاديخواه تقسيم شدند كه هوگو و وينيي در گروه
محافظه كار و استاندال در دسته آزاديخواه جاي گرفتند به تدريج اختلاف و غرض
ورزيهاي نويسندگان با يكديگر و روي آوردن آنان به سياست و عقايد سوسياليستي باعث
شد كه در نيمه دوم قرن نوزده، كم كم چراغ اين مكتب بي فروغ شود. صنعت «رمانتيك» در
ابتدا در معناهاي خيالي، افسانه اي، شاعرانه، قهرمان وار و جالب توجه به كار مي
رفت. اما در آغاز قرن نوزدهم، اين كلمه معناي مدرن و امروزي خود را به دست آورد و
براي توصيف مناظر زيبا و دلرباي طبيعت به كار برده شد كه تأمل و تخيل بيننده را بر
مي انگيخت. كلمه «رمانتيسم» طي نيمه اول قرن نوزدهم به عنوان برچسبي بر جريان ادبي
به كار مي رفت كه سعي داشت ادبيات جديدي را احيا كند كه مغاير با قوانين كلاسيك
بودقوانيني كه به تقليد و پيروي از قدما هنوز هم در آن زمان لازم الاجرا و متداول
بودند. به همين دليل به اين مكتب «مكتب ضد كلاسيك» نيز گفته مي شود. از جمله
تضادهاي بين كلاسيسم و رمانتيسم اين است كه كلاسيكها ايده آليست (آرمانگرا) بودند،
يعني تنها جنبه هاي زيبا را در هنر بيان مي كردند، ولي رمانتيكها، رئاليستها
(واقعگرا هستند، يعني به عقيده آنان، حقايق چه خوب و چه بد، بايد بيان شوند. ديگر
اينكه كلاسيكها عقل گرا ولي رمانتيكها احساسي و خيال پرداز هستند. رمانتيسم يك
مبارزه است. اين مبارزه به تضاد بين نسلها مربوط مي شود. رمانتيكها جوان و جسور هستند كه با
افراط گري و نوآوري در طرز لباس پوشيدن و رفتار خود باعث تعجب نسل پيش از خود يعني
محافظه كاراني مي شوند كه مي خواهند هنر و ادبيات محافظه كارانه كلاسيكها را حفظ
كنند. رمانتيسم «درد قرن» است. اين عبارت، حالت شك و ترديد و نارضايتي دو نسل اول
قرن نوزدهم را نشان مي دهد كه به دليل شور و هيجان رسيدن به عشق، در كنار شكست و
ناكامي در راه رسيدن به هدف به وجود مي آيد كه در نهايت غم و اندوه و احساس دلتنگي
و اضطراب را در رمانتيكها به وجود مي آورد. به همين دليل به اين مكتب «مكتب
سرخوردگي ها» نيز گفته مي شود. رمانتيكها تصوير قهرمان آثار خود را بسيار خوب،
زيبا، جذاب، معتقد و عاشق نشان مي دهند. قهرمان رمانتيك، عاشقي آزاد است كه احساس
مي كند مالك سرنوشت خود نيست و اين دنياي فاني مكان مناسبي براي بيان احساسات و
تحقق رؤياهاي او نيست به همين دليل معتقد به دنياي لايتناهي است و در آرزوي رسيدن
به اين دنياي برتر انتظار مي كشد
بيانيه هاي اين مكتب
يكي
از بيانيه هاي اين مكتب، كتاب «راسين و شكسپير» اثر استاندال است. در اين كتاب
استاندال تئاتر خشك و مقيد كلاسيك راسين را با تئاتر آزاد، احساسي و رمانتيك
شكسپير مقايسه مي كند و آنها را مورد نقد و بررسي قرار مي دهد. ويكتور هوگو در سال
1827 با مقدمه اي كه بر درام «كرامول» خود نوشت، يكي ديگر از بيانيه هاي اين مكتب
را ارايه داد و به اين ترتيب «درام» رمانتيك را آنطور كه بايد باشد، تعريف كرد. او
در اين بيانيه تئاتر شكسپير را به عنوان تئاتري كاملاً رمانتيك تأييد و تصديق مي
كند.
عقايد
رمانتيكها
آزادي:
رمانتيسم «مكتب آزادي خواهي در هنر» است از شعارهاي پيروان اين مكتب «آزادي
انديشه» و «آزادي بيان» است. در قرن هجدهم، تئاتر و شعر تابع قوانين سختي بود كه
از كلاسيكها به جا مانده بود، اما به عقيده رمانتيكها، بايد قوانين دست و پاگير و
خشك كلاسيك را از بين برد. ادبيات نبايد براي بيان احساسات و عشق و علاقه نويسنده
حد و مرزي قايل شود، تا اينكه او بتواند بي قيد و بند و با آزادي تمام سخن بگويد.
هيجان
و احساسات: در اين مكتب ابراز احساسات و هيجان يك اصل است. به عقيده آنان، عقل و
منطق در هنر جايي ندارد و اين احساس است كه بر روح بشر تسلط دارد. بنابراين، بايد
احساسات و هوسهاي روح را در محدوده رعايت مسائل اخلاقي بيان كرد. رمانتيكها مي
گويند: «بايد هيجانهاي شاعر يا نويسنده بيان شود تا بتواند هيجان خواننده را
برانگيزد.»
گفتن
از «خود»: يكي از مشخصات بارز آثار ادبي رمانتيكها، در قالب شعر يا رمان، استفاده
مكرر از كلمات «من» و «خود است كه به اين وسيله رمانتيكها مي خواهند خواننده را با
عشق و علاقه، درد و دلتنگي، اضطراب و بطور كلي احساسات دروني خود آشنا كنند. آنان
اوضاع و احوال و حالتهاي روحي خود را مانند درد دلي براي خواننده خود بيان مي كنند
و باعث برانگيختن احساسات او مي شوند. قهرمان آثار رمانتيكها «��������د» اوست. به اين ترتيب آثار اين مكتب
را تقريباً مي توان سرگذشت نويسندگان آن به حساب آورد.
گريز
و سفر: سفر واقعي يا خيالي، سفر تاريخي يا جغرافيايي، از نظر رمانتيكها به هرحال
بايد از زمان «حال» گريخت. بايد از ناكامي، دلتنگي، اندوه و سرخوردگي ها فرار كرد.
فرار به رؤيا، فرار به گذشته، فرار به سرزمينهاي ديگر، فرار به تخيلات.
احياي
زبان: رمانتيكها با استفاده از كلمات بديع و جالب، استعاره و تشبيه و ديگر صنايع
ادبي به دنبال نوع آوري و رسيدن به زباني جديد براي بيان افكار خود هستند. ?ـ كشف
ناشناخته ها: رمانتيكها به دنبال چيزهاي ناشناخته و موضوعات جديد هستند. آنان با
تصويرسازي در ذهن، كاوش در جهان رؤيا و كشف عصر فراموش شده، هنر خود را خلق مي
كنند.
مذهب:
دوران كلاسيسيم و قرن ،18 قرون عقل و منطق بود ولي در قرن 19
رمانتيكها به دين و مذهب روي مي آورند. رمانتيكها براي جنبه هاي معنوي و روح
انسان اهميت زيادي قايل هستند.
قالبهاي
رمانتيسم
شعر
غنايي: شعر قالبي مناسب براي بيان احساسات و ابراز هيجان و همچنين بيان اندوه و
دلتنگي شاعر رمانتيك است. او با ملايم كردن قواعد فن شعر، ارجحيت دادن به موزيك و
آهنگ دروني و به كار بردن عبارات تعجبي و دعايي، شعر غنايي رمانتيك را خلق مي كند.
«تفكرات شاعرانه» اثر لامارتين، كتابي براي نسلهايي بود كه منتظر نو و احيا شدن
شعر بودند.
تئاتر:
رمانتيكها تقسيم بندي كلاسيك درام را به دو دسته كمدي و تراژدي قبول نداشتند. به
عقيده آنان تمام جنبه هاي زندگي بشر، خوب يا بد، زيبا يا زشت، مسخره يا جدي و هر
آنچه كه در زندگي انسان وجود دارد، بدون سانسور بايد آن را بر صحنه تئاتر آورد.
برخلاف كلاسيكها كه تنها جنبه هاي زيباي زندگي را در هنر نمايش مي دادند.
رمان:
رمان در اين مكتب، انعكاس روح نويسنده رمانتيك در قالب داستان است. رمان رمانتيك
مقدمه اي بر رمان رئاليستها است.
موضوع
و مضمون آثار رمانتيك
رمانتيسم
بيشتر به موضوع مي پردازد تا به مضمون . يكي از موضوعهاي اصلي آثار رمانتيك طبيعت
است. رمانتيكها براي تسلي اضطراب دروني خود به طبيعت پناه مي برند.
آنان ساحل دريا، توفان آبشار، بيشه، اعماق دريا و جنگلها را محرم راز دل خود مي
دانند. آنان در دنياي رؤيا و تخيل به دنبال موضوعهاي بكر و تازه مي گردند. از ديگر
موضوعات رمانتيسم مي توان زوال، اندوه و هيجان را نام برد. «پاييز» با رنگهاي
متنوع واندوه برگهاي مرده خود، دلتنگي «غروب» و غم انگيزي آن، تاريكي «شب» و
سكوتش، از نمادهاي بيان كننده حالات روحي رمانتيكها هستند. اينها دردهاي پنهاني
است كه در متنهاي رمانتيك نفوذ كرده اند.
مكتب
سبوليسم
درابتدا اين مكتب از سوي مخالفانش
«منحل ها» يا «روبه زوال ها» ناميده مي شد. اغلب
طرفداران اين مكتب شعرايي بودند كه عليه تشريفات، سردي و بي تفاوتي مكتب پرنس
برخاسته بودند. آنان ورلن و ملرمه را به عنوان سردسته خود برگزيدند. اما سرانجام
ژان مورآس درسال 1886 با انتشار بيانيه اي اعلام كرد كه : «بعد از دوران رمانتيسم
و پرنس ، ما شاهد عصر سمبوليسم هستيم. انقلابي كه درشعر توسط بودلر آغاز شد سپس از
سوي ورلن و ملرمه ، براي استفاده از نماد درآثار ادبي ، تأييد شد». وبدين ترتيب او
نام اين مكتب را «سمبوليسم» اعلام كرد و دراين جريان هماهنگي و وحدتي را به وجود
آورد والبته يكي ديگر از بيانيه هاي اين مكتب را ورلن با انتشار شعرخود به نام
«هنرشاعرانه» ارائه داد. در واقع نمادگرايي يا سمبوليسم عكس العملي بود دربرابر
ناتوراليسم و رئاليسم كه درآثار ادبي آنها، مسائل اخلاقي رعايت نمي شد. آنان معتقد
بودند كه تمام واقعيتها بايد بدون سانسور وبي پرده بيان شود و بطوركلي زولا ،
نظريه پرداز رئاليستها، هنر را آيينه تمام نماي واقعيت تعريف مي كرد. سمبوليسم
مركب از كلمه «سمبول» به معناي نماد ، مظهر و رمز است سمبول نمايش عيني ومحسوسي از
انديشه انتزاعي است. همچنين سمبول بين جهان انتزاعي انديشه و دنياي مادي اشيا پلي
مي سازد. بطور كلي سمبوليسم يا نمادپردازي به معناي هنربه كاربردن نمادها و رمزها
براي بيان انديشه است و درواقع سبك ادبي را سمبوليسم مي گوييم كه درآن تشبيهات
بسيار به كار برده مي شود و براي هرفكر وتصور يا تشبيه، مظهر و سمبولي مي آورند. به
عنوان مثال : تراز و نماد و نشانه عدالت است. البته استفاده از نماد در شعر نيمه
دوم قرن نوزدهم ، كار تازه اي نبود بلكه سمبول درشعرهاي فلسفي و يني نيز نقش عمده
اي داشت. اما نمادي كه سمبوليستها استفاده مي كردند با نماد سنتي از برخي جهات
متفاوت بود. به عنوان مثال : درشيوه سنتي از اشياي مادي براي بيان واقعيتهاي
غيرمادي استفاده نمي كردند بلكه درمجموع ، آن احساس و مفهوم انتزاعي را القا مي
كردند. از طرفيدرمكتب سمبوليسم نماد ديگر يك شيوه سبكي ابداع شاعر نبود بلكه
استفاده از سمبول دراين مكتب يك قاعده محسوب مي شد كه با كمك آن شاعر روابطي را
ايجاد مي كند كه جهان قابل احساس و قابل درك دنيوي را با جهان غيرقابل رؤيت آن سو
به هم پيوند مي دهد و شاعر بااستفاده از سمبول از دو مهلكه شعر تخيلي و شعر توصيفي
مي گريزد كه پيش از اين در اغلب اثرها ديده مي شد.
عقايد
سمبوليستها
نماد
: درآثار سمبوليستها حس رمز و راز كاملاً احساس مي شود. آنان معتقدند كه وراي ظواهر بايد
سمبولهاي دنياي ايده آل آنسو را درك كرد و از ظواهر دنيوي پافراتر گذاشت تا بتوان
به حقايق دنياي ماوراء رسيد و بايد به وسيله نمادها مفاهيم غيرمادي را القا نمود.
موزيك : سمبوليستها در وهله اول به خوش آهنگي شعرو سپس به معناي آن توجه مي كنند.
بكارگرفتن قدرت تجسم خواننده: پيروان اين مكتب به جاي اينكه به انتخاب دقيق و
متناسب كلمات توجه كنند بيشتر به قدرت تجسم كلمات درخواننده اهميت مي دهند واين
موضوع گاهي باعث ابهام و پيچيدگي متن مي شود. دراين مكتب معمولاً از كلمات رايج و
متداول استفاده مي شود.
شعرآزاد
: به دنبال ورلن، سمبوليستها به شعرآزاد يا ريتم فرد روي آوردند. آنان عقيده دارند
كه آهنگ و وزن شعرهاي دوازده سيلابي براي نوشتن ريتم دروني شعرهايشان مناسب نيست.
به همين دليل براي بيان افكارشان قالب شعرآزاد را ترجيح مي دهند.
بيان
ساده : سمبوليستها از تشريفات وقيد و بندهاي شعرپرنس گريزان بودند و بيشتر به بيان
احساسات به شيوه اي دوستانه و راحت اهميت مي دادند درواقع دراين مكتب جايي براي
سخنوري وكلام پيچيده وجود ندارد. به عقيده آنان هرچه موضوع ساده تر بيان شود
هنرمندانه تر است .
قالبهاي سمبوليسم
شعر:
دروهله اول سمبوليسم درقالب شعر بيان مي شود كه شامل نظم يا نثر شاعرانه است.
تأتر:
چه در تئاتر موريس مترلينك وچه در تئاتر پل كلودل مضمون اصلي نمايش «مرگ » است و
زبان شخصيتهاي نمايش نزديك به شعر و وردخواني است و بطوركلي كلامي آهنگين دارند كه
با موسيقي همراه است.رمان ژوريس ـ كارل هويسمان با رماني به نام «وارونه » رمان
سمبوليسم را به اوج خود رساند. «حكايتهاي غم انگيز» اثر ويليه دوليسل ـ آدام ، «هجونامه هاي اخلاقي معاصران» و
داستانهاي مرموز از جمله رمانهاي سبك سمبوليسم هستند كه توسط ايده آليستها نوشته
شده اند. [ايده آليسم يا آرمانگرايي به معناي رسيدن به كمال مطلوب ومطلق است.
سمبوليسم و ايده آليسم تقريباً داراي اهداف مشتركي هستند]. درموزيك گابرييل فوره و
كلوددوبوسي ازجمله آهنگسازاني هستند كه دركارهاي خود سبك سمبوليسم را ارائه والقا
مي كنند. درنقاشي ، مي توان سمبوليسم را با مكتب امپرسيونيسم مقايسه كرد چرا كه
بلندپروازي هاي زيبا شناختي آنها بسيار نزديك به يكديگر است. و ردپاي تكنيك
امپرسيونيسم رادرنقاشي هاي سمبوليسم مي توانيم دنبال كنيم.
مضمون
و درون مايه آثار سمبوليسم
موضوع
هاي آثار سمبوليستها ريشه درعقايد آنان دارد. سمبوليستها معتقدند درجهان منطق وجود
ندارد و دنيا براساس تفكر بنا نشده است. ازنظر آنان ، همه چيز منجمله دنيا، زندگي
، ارواح رازهاي فاش نشده اي هستند. دراين مكتب ، شاعر غيب گويي فرض مي شود كه قادر
است اسرار دنيا را رمزگشايي كند واز اين رموز پرده بردارد. سمبوليستها درآثار خود
نوعي عرفان و موضوعات عرفاني را ارائه مي كنند. موضوعاتي مانند مرگ، پايان جهان،
غروب خورشيد ، معمولاً دركارهايشان به چشم مي خورد، كه اين موضوعها نبايد در متنها
تفسير شود بلكه بايد با نمادها و نشانه ها آن را به خواننده القا كنند.
شخصيتهاي
اين مكتب
شارل
بودلر از پيشگامان اين مكتب بود كه ازجمله آثار او «گلهاي رنج » را مي توان ذكر كرد. آرتور رمبو ، پل
ورلن و استفان ملرمه از شخصيتهاي برجسته سمبوليسم بودند كه توانستند طرفداران
بسياري را به دورخود جمع كنند وبه عنوان رهبر يا سردسته اين مكتب باشند. از دنباله
روهاي اين مكتب، كلودل، مترلينگ ، كوربيير ، كروس و رينيه را مي توان نام برد .
مكتب كلاسيسيسم
مكتب «كلاسيسيسم» اولين سبك ادبي است
كه در قرن هفدهم، بعد از دوران باروك در فرانسه به وجود آمد. نهضت اومانيسم
(انسانگرايي ) را كه در قرن چهاردهم درايتاليا شكل گرفت، تاحدودي مي توان زمينه
ساز مكتب كلاسيسيسم فرانسه دانست. كلاسيسيسم مكتب قانونها، قواعد و اصول است كه
بايدها ونبايدهاي بسياري را شامل مي شود. پيروان اين مكتب، مطابق قواعد وقوانين قدما
عمل مي كنند و در ادبيات به تقليد از ادبيات يونان و روم مي پردازند. در قرن هفدهم
، آثار نويسندگان به دو دسته كلاسيك و غيركلاسيك يا مردمي تقسيم مي شد. ادبيات
كلاسيك نيز، ادبياتي عامه پسند ومردمي نيست. اين ادبيات مختص طبقات بالاي جامعه و
قشر تحصيل كرده وخاص مدارس به منظور آموزش است. از نظر نويسندگان كلاسيك يك اثر
ادبي يا هنري با رعايت كامل و دقيق اصول وقواعد كلاسيك مي تواند به درجه «كمال » و
«زيبايي» مطلوب برسد. به همين دليل شعرا و نويسندگاني مانند مونتني ،
رونسار ، كرني چون اين اصول را رعايت نمي كردند و بيشتر به زبان مردم وعامه مي
نوشتند يا مي سرودند، آنها را جزو نويسندگان كلاسيك محسوب نمي كنند.
عقايد
كلاسيكها
«انسان
شريف » : به عقيده كلاسيكها انسان بايد از نظر اخلاقي و اجتماعي درسطح ايده آل و
مطلوب وداراي «هنر زندگي كردن» باشد. يعني اعتدال، دانش بدون فخرفروشي ، رعايت ادب
و نزاكت ��دو�� حقيرشمردن خود، رعايت احترام وادب در
برابر خانمها، ايمان بدون تعصب را در زندگي رعايت كند، كه روي هم رفته براي چنين
انسان ايده آلي، كلاسيكها عبارت «انسان شريف» را به كار مي برند. تقليد
از طبيعت كلاسيكها طبيعت را درآثار خود نه با تمام واقعيت بلكه تنها با جنبه هاي
خوب و ايده آل آن ارائه مي دهند يعني طبيعت را نه آنطور كه هست بلكه آنچنان كه مي
خواهند باشد، همراه با آرزوها و آرمانهاي خود نمايش مي دهند. آنان با درنظرگرفتن
عقل ومنطق وبدون دخالت احساسات خود طبيعت را به تصوير مي كشند. آموزنده وخوشايند
بودن: نويسندگان كلاسيك معتقدند كه آثارشان بايد علاوه براينكه موردقبول و توجه
خواننده قرار مي گيرد بايد براي او آموزنده نيز باشد ويكي بدون ديگري فايده ندارد
واين مسأله هدف نويسنده كلاسيك است.
بياني واضح و روشن: زبان نويسنده
كلاسيك بايد زباني واضح و صريح همراه با ايجاز و كلمات درست دقيق و مناسب باشد.
آرمانگرايي : كلاسيكها آيده آليست و آرمانگرايند .
يعني درهنر فقط به دنبال زيبايي كمال و خوبي اند.
خردگرايي
: كلاسيكها با موضوعات مختلف بطور عقلاني و منطقي برخورد مي كنند. آنان معتقدند
احساسات انسان بايد با كنترل عقل بيان و تجزيه و تحليل شود.
رعايت
مسائل اخلاقي ومذهبي كلاسيسيسم «مكتب اخلاقيون» است . از نظر آنان اثر هنري و ادبي
علاوه برآموزنده بودن بايد درخدمت «اخلاق ومذهب» نيز باشد.
درجست
وجوي اعتدال و كمال: كلاسيكها به دنبال تعادل بين عشق وعقل غم و شادي ، اضطراب و
آرامش و … هستند و از نظر آنان با رسيدن به اين تعادلها مي توان كمال مطلوب
وموردنظر خود را به دست آورد.
قالبهاي
ادبي
تئاتر
كمدي وتراژدي ، قالب مناسبي براي بيان عقايد و اصول كلاسيكها است. به اين وسيله
آنان مي توانند ايده آل هاي خود را القا كنند. آنان در تئاتر، اصل «حقيقت نمايي و
نزاكت» را رعايت مي كنند. يعني همه چيز بايد نزديك به واقعيت باشد و درصحنه تئاتر
كلمات زشت و بي ادبانه را به كار نمي برند و تماشاچي را با صحنه اي از تئاتر يا
گفته اي ، شوكه و متعجب نمي كنند. (به عنوان مثال، هرگز صحنه مرگ درتئاتر كلاسيك
ديده نمي شود). علاوه براين ، آنان «قانون سه گانه
وحدت» را كه ارسطو، فيلسوف يوناني ، وضع كرده بود، نيز كاملاً رعايت مي كنند. اين
قانون شامل وحدت موضوع، وحدت زمان و وحدت مكان است. يعني كل صحنه ها و پرده هاي يك
نمايشنامه بايد يك موضوع را در زماني واحد و مشخص و درمكاني واحد ارائه دهند.
موضوع
ومضمون ادبيات كلاسيك
معمولاً
درآثار كلاسيك، نويسندگان به توضيح و توصيف خصوصيات روحي و اخلاقي وتجزيه و تحليل
روانشناسانه انسان مطلوب و آرماني خود مي پردازند. «طبيعت» نيز ازجمله اين موضوعات است. البته
منظور از «طبيعت درآثار كلاسيك، طبيعت انساني و سرشت دروني انسان است. كلاسيكها
توصيف طبيعت خارجي (مانند رودها ، كوهها، جنگلها و…) را درآثار و نوشته هاي خود
كاري بي ارزش مي دانند درحالي كه معتقدند بيان طبيعت انساني (مانند اميال ،
گرايشها، احساسات ، محبتها و…) چون صحبت از روح و درون انسان است برروح خواننده
نيز اثر مي كند.
اصطلاحات و واژه های مهم فلسفی- سیاسی-
اجتماعی
27- پراگماتیسم
: اصالت دادن به عمل در مقابل فکر و عقیده ( ضد متافیزیک )
28- پولیتیک
: علم سیاست – تدبیر اندیشیدن
29- پسي
فیسم : صلح طلب – مخالف جنگ به هر نوع وشکلی که باشد
30- پروونسیالیسم
: اعتقاد به عدم تمرکزکارها در مرکز کشور و اعتقاد به ناحیه ای شدن
31- تاکتیک
: شیوه و فنون عملیات
32- ترور
: ایجاد رعب و وحشت و از بین بردن مخالفان
33- توتا
لیتا ریونیسم : اعتقاد به حکومت جمعی و دخالت در کلیه شئون زندگی افراد
34- داینامیسم
: اصالت روح وتشکیل جهان از ذرات آن
35- دموکراسی
: حکومت مردم بر مردم
36- دگماتیسم
: فلسفه جزم و یقین ( حقایق ذهنی اند یا عینی ؟ )
37- دمونستراسیون : تظاهرات بویسله ی سخنرانی و راهپیمایی
برای بدست آوردن تقاضاها
38- دیالکتیک : مباحثه و جدل – بررسی و روشن کردن
مطلبی بوسیله ی روش منطقی
39- دیپلومات : سیاستمدار – سیاسی
40- دیکتاتور
: مستبد و خودرای
41- رئالیسم
: واقع گرایی
42- رادیکالیسم
: خواهان تغییر سیستم و نظام اجتماعی
43- راسیونالیسم
: اعتقاد به برتری عقل بر همه چیز
44- رفراندوم
: مراجعه به آرای عمومی برای دست یابی به اکثریت آرا
45- رفرم
: تغییرات واصلاحات اساسی بدون استفاده از زور
46- رنسانس
: نوزایش – نهضت و تجدید حیات علمی و ادبی
47- رویالیسم : سلطنت طلبی – ترجیح دادن سلطنت به
جمهوریت
48- رومانتیسم
: جلوه گر ساختن به نحو دل انگیز و خاطره انگیز
49- ریتوآلیسم
: اعتقاد به لزوم آداب و رسوم در حد افراط
50- ژئوپولیتیک
: رابطه بین علم جغرافیا و محیط زیست وقدرتها
51- سکولاریسم
: اعتقاد به اصالت امور دنیوی و رد غیر آن
52- سوسیالیسم
: اعتقاد به جمعی بودن جامعه و مالکیت دولت به وسایل تولید
53- سیپتي
سیسم : مکتب شک در مقابل واقعیت ها
54- فاشیسم
: هرج و مرج وآشوب طلبی ( در زمان موسو لینی احیا شد )
55- فئودالیسم
: ملوک الطوایفی – حکومت مالکیت بر رعایا
56- فاکسیونالیسم : حزب پرستی – اعتقاد شدید به حزب گرایی
57- فناتیسم
( فاناتیسم ) : متعصب – تعصب به آداب ورسوم داشتن
58- فرکسیون
: گروهی هم فکر ��ه صورت حزبی
59- فراماسونری
: گروهی سری که فعالیت های سیاسی داشته باشند
60- کاپیتالیسم : اعتقاد به سرمایه داری و وجود قدرت در
دست سرمایه داران
61- کاپیتولاسیون
: دادن حق کنسولی و برائت به برخی از نمایندگان دول خارجی در یک کشور
62- کمونیسم
: حق مالکیت اشتراکی توده ها نسبت به وسایل تولید با نظارت دولت
63- کنفدراسیون : اتحادیه چند کشور و اداره آن بصورت
واحد با حفظ استقلال داخلی کشورها
64- کنوانسیون
: موافقت نامه بین کشورها در امور اقتصادی وسیاسی
65- کودتا
: تغییر ناگهانی رژیم و بدست گرفتن قدرت توسط عده ای دیگر
66- کلکتیویسم
: اعتقاد به اداره کشور بطور گروهی و تشریک مساعی
67- لیبرالیسم
: فلسفه آزادی طلبی – اعتقاد به اصل آزادی انسانها در جامعه
68- ماتریالیسم
: ماده پرستی – توجه به مادیات – اصالت دادن به ماده
69- میتینگ
: جمع شدن مردم برای سخنرانی و مذاکره
70- متروپل
: کشورهای دارنده مستعمرات
71- مرکانتالیسم
: اعتقاد به قدرتمندی کشور وجامعه در افزونی صادرات بر واردات
72- میلیتاریسم
: اعتقاد به آماده باش جنگی به عنوان مهمترین وظیفه شناسی
73- ناسیونالیسم
: ملیت پرستی – اعتقاد به برتری ملت خودی به ملل دیگر
74- ناتورالیسم
: گرایش به طبیعت
75- هیومنیسم ( اومانیسم ) : اعتقاد به برتری انسانها
و قدرت آن در جامعه .
نقش ادبيات درجامعه انساني
آزادي چيست؟
هگل درموردآزادي مي گويد: «تاريخ جهان چيزي نيست مگر
پيشرفت آگاهي ازآزادي». نگرش ها در مورد آزادي بسيار زياد است و هر متفکري با توجه
به اهميت و ضرورتي که براي حق فطري تفکيک ناپذير بشر- آزادي - قائل است ، آنرا
تعريف مي کند. مثلا جان لاک
براي تعريف آزادي از حق به عنوان ايجاد کننده آزادي شروع مي کند، درحاليکه چارلز
منتسکيو بحث آزادي را از قدرت به عنوان مهم ترين خطر و تهديد براي آزادي آغاز مي
کند.در يونان و روم باستان ، تنها بالاترين رده هاي جامعه از آزادي بالايي
برخوردار بودند.
حدود سال هاي 500 قبل از ميلاد مسيح اهالي آتن و چندين
شهر از ايالت هاي يونان ، حکومت هاي دموکراتيک داشتند. گروه اقليتي از شهروندان مي
توانستند راي بدهند، اما زنان ، بردگان وخارجي ها از چنين حقوقي برخوردار نبودند.
قرون وسطي ، نظامي سياسي و اقتصادي به نام فئوداليسم را پديدآورد. در اين نظام ،
روستائيان از آزادي بسيار کمي برخوردار بودند، اما نجبا آزادي بسياري داشتند.
نجباي رده هاي پايين ، سربازان بودند و به نجباي رده بالا ماليات مي پرداختند و
آنها را لرد يا ارباب خود مي خواندند. در سال 1215 ميلادي ، جان پادشاه انگلستان
سندي را به نام مگناکارتا امضائ کرد. بر طبق اين سند هيچ فرد آزادي را نمي توان
زنداني ، اعدام يا از مالکيت محروم کرد مگر به حکم قانون.
اين سند اصلي را پايه ريزي کرد که حتي پادشاه نيز بايد
از قانون پيروي مي کرد. رنسانس و اصلاح طلبي بر اهميت فرد تاکيد مي کرد. در نتيجه
مردم ، کم کم آزادي هاي فردي بيشتر را طلب مي کردند. دامنه اين آزادي ها به مسايل
سياسي کشيده شد و به رشد دموکراسي و آزادي سياسي کمک کرد. در سال 1620 ميلادي ،
مسافراني که در ماساچوست آمريکا مستقرشده بودند سندي را امضائ کردند که پيمان «مي
فلاور» نام گرفت و در آن به موافقت و اطاعت از قوانين عدل و مساوات تصريح شده بود.
در طول عصر خرد مردم کم کم آزادي را به ديده حق طبيعي مي
نگريستند. مجلس انگليس
در سال 1689 لايحه حقوق مردم انگليس را به تصويب رساند. اين لايحه بسياري از
اختيارات پادشاه را محدود و حقوق و آزادي هاي اساسي مردم انگليس را تضمين مي
کرد.در همين زمان ، فيلسوف انگليسي جان لاک اعلام کرد هر انساني با حقوق طبيعي
زاده مي شود که نمي توان از او سلب کرد. اين حقوق شامل حق زندگي و داشتن مالکيت و
آزادي اظهارنظر، مذهب و بيان است. به نظر لاک ، منظور عمده حکومت حمايت از اين
حقوق است.
اگر حکومتي به اندازه کافي از آزادي هاي شهروندانش حمايت
نکند، مردم حق دارند عليه آن سر به شورش بردارند. در سال 1776 ميلادي ، مستعمره
هاي امريکا، بسياري از عقايد لاک را در اعلاميه استقلال گنجاندند. مثلا اعلاميه
بيان مي کند که به مردم حقوق خدادادي براي زندگي ، آزادي و شادي اعطا شده است.در
دهه هاي 1700 ميلادي ��ه انقلاب صنعتي گسترش مي يافت ، نظام
فعاليت هاي تجاري به صورت ثابت مستقرشد.
آدام اسميت - پدر علم اقتصاد- آزادگذاري را در کتابش
«ثروت ملل» به بحث کشيد.
درهمين دهه سه فيلسوف مهم فرانسوي مونتسکيو، ژان ژاک
روسو و ولتر با صراحت از حقوق و آزادي هاي فردي سخن گفتند. مونتسکيو در کتاب روح
القوانين ، تفکيک قدرت حکومت در 3مقوله قانونگذاري ، اجرايي و قضايي را اعلام کرد.
روسو درکتاب قرارداد اجتماعي اعلام کرد که حکومت قدرتش را از رضايت مردمي که بر
آنها حکومت مي کند، استخراج مي کند و ولتر در نوشته هايش با دخالت حکومت در حقوق
افراد مخالفت کرد. نوشته هاي آنها به انقلاب فرانسه ياري رساند که در سال 1789کشور
را در برگرفت.
انقلابي که دم از آزادي و برابري مي زد. اما از ايجاد
دموکراسي براي فرانسه عاجز ماند ولي از اختيارات پادشاهان کاست. جنگ انقلابي
در امريکا(1775-1783) منجربه استقلال مستعمره ها از بريتانيا شد. در 1788 ميلادي ،
قانون اساسي ايالت متحده ، حکومت دموکراتيکي برقرار ساخت که قدرت را بين رئيس
جمهوري ، کنگره و دادگاه هاي فدرال تقسيم مي کرد. ده ماده از قانون اساسي درسال
1791 ميلادي به اجرا درآمد. اين ده ماده که اکنون به لايجه حقوق شناخته شده اند
آزاديهاي اساسي شامل آزادي بيان ، نشر و مذهب و حق محاکمه به وسيله هيات منصفه را
تضمين مي کنند. در دهه هاي 1800 ميلادي ، بسياري از عقايد آزادي که در عصر خرد
تحول يافته بودند. در سال 1830 ميلادي و دوباره پس از آن در سال 1848 ميلادي ،
شهروندان بسياري ازکشورها مانند بلژيک ، هالند و دانمارک ، به آزادي هاي اساسي دست
يافته بودند و يا دست کم در آغاز تجربه حکومت هاي دموکراتيک بودند. در طول دهه هاي
1800 ميلادي ، اروپاييان به برده داري خاتمه دادند، اما استعمار اروپايي در سراسر
افريقا وآسيا گسترش يافت.
در همين دوره کارگران حقوق بسياري را به دست آوردند.
بسياري از کشورها قوانيني را به تصويب رساندند که شرايط کاري را درکارخانه ها
کنترول مي کرد. کارگران از حق تشکيل اتحاديه هاي کارگري برخوردار شدند.در دهه هاي
1900، پس از آنکه جنگ جهاني اول در سال 1918به پايان رسيد.
بسياري از ملت هاي اروپايي نمونه اي از دموکراسي را
برقرار ساختند. در تعدادي از آنها زنان نيز به حق راي دست يافتند که نمونه هايي از
تجربه هايي بود که قبلا در نيوزلند(1893)، استراليا(1902) و برخي از کشورهاي ديگر
تحقق يافته بود. تا دهه 1930 بسياري از مردم به اين باور رسيده بودند که از بين
رفتن تعداد اندکي از محدوديت ها نمي تواند آزادي آنان را تامين کند. درعوض عقيده
آزادي به کار، بهداشت ، غذاي کافي و مسکن توسعه يافت. در سال 1948 مجمع عمومي
سازمان ملل متحد، اعلاميه جهاني حقوق بشر را پذيرفت. دراين اعلاميه ، حقوق و آزادي
هايي را که سازمان ملل فکر مي کرد بايد هدف همه ملتها باشد، فهرست شده است.
ماهيت وتقد س انسان
فروید ماهیت انسان را به شیوه خاصی عنوان میکند به نظر
او انسان ذاتا نه خوب است و نه بد. بلکه از نظر اخلاقی خنثی است. فروید انسان را
ماحصل نهایی رشد تدریجی (تکامل) میداند. به اعتقاد او انسان از هر نظر در حکم یک
ماشین فیزیولوژیک است که در آن کششها و انگیزشهای ارگانیزم بیولوژیک به صورت
فرایندهای فکری ، آرزو و سوائق عاطفی ظاهر میشوند. بدی و شرارت انسان زمانی ظاهر
میشود که عمل منطقی انسان زیر نفوذ کششهای غریزی قرار میگیرد، بدون آنکه انسان
این کششها را بشناسد و یا درصدد کنترل آنها برآید. فروید وجود اراده و آزادی انسان
را نفی میکند و او را تابع عوامل جبری یا محدودیتهای اجتماعی میداند.
از نظر روانکاوی انسان تابع اصل جبر روانی است. انسان موجودی تلقی میشود که
بوسیله نیروهای غریزی ناخودآگاه بر منطق او تسلط مییابند هدایت میشود. این
نیروها را میتوان به سطح آگاهی آورد و تحت کنترول قرار داد. از این دیدگاه آگاهی
باعث آزادی میشود و جهل انسان را به بردگی میکشد. از این رو تسلط اصل جبر روانی
زمانی کاهش مییابد که خودآگاهی انسان افزایش یابد. هر چه دانش فرد از خودش بیشتر
باشد احتمال اینکه عقلانیتر عمل کند بیشتر میشود. فروید از بین نیروهای غریزی
تاکید بسیار زیادی روی غریزه جنسی دارد. آدلر به انسان و امور او دیدی کلینگر
، غایت انگار و اجتماعی دارد. او انسان را موجودی خلاق ، انتخابگر ، اجتماعی ،
مسئول و در حال شدن میداند که نه خوب است و نه بد.
ماهیتش در جامعه شکل میگیرد و تکامل او در واقعیت
بخشیدن به خویش است. یونگ با عقیده فروید مبتنی بر مرکزیت سکس مخالفت کرده و ابراز
عقیده کرد که انسانها همان قدری که بوسیله اهداف ، آرزوها و امیال دیگرشان هدایت
میشوند بوسیله تمایلات جنسی نیز برانگیخته میشوند. از نظر یونگ فضیلت خود بودن،
تلاش برای رشد و خود شکوفایی خلاق از ویژگیهای اصلی انسان است. بطور کلی یونگ در
نظریات خود جهت گیری انسان دوستانهای را دنبال میکند. روانکاوان دیگر مثل
اریکسون ، کارن هورنای ، اریکزدم و ... بیشتر ماهیت اجتماعی انسان را مورد تاکید
قرار دادهاند.
از دیدگاه انسان گرایان انسان دارای
ماهیت خوب و ارزشمندی است. بر اساس عقیده راجرز انسان اصولا منطقی ، اجتماعی ، پیش
رونده و واقع بین است. وی موجودی سازنده و قابل اعتماد است که میتواند خودش
نیازهایش را منظم و متعادل کند. مازلو سلسله مراتب این نیازها را مطرح میکند و
معتقد است انسان میتواند با برآورده کردن نیازهای خود در هر یک از طبقات به مرحله
نهایی که تحت عنوان خود شکوفایی مشخص میشود برسد. انسان در این مرحله انسانی با
کارکرد کامل شناخته میشود. یعنی فردی که توانسته است که تمام ظرفیتهای وجودی خویش
را آشکار سازد. از این دیدگاه انسان ذاتا تمایل به رشد یا تحقق بخشیدن به خویش
دارد. ارگانیزم نه تنها سعی میکند که خود را حفظ کند بلکه میکوشد که خویش را در
جهت تمامیت وحدت کمال و خود مختاری سوق دهد. این دیدگاه ، نگرشی خوش بینانه به
انسان دارد.
در نظر رفتارگرایان انسان ذاتا نه خوب
است و نه بد ، بلکه یک ارگانیزم تجربه گرا است که استعداد بالقوهای برای همه نوع
رفتار دارد. به اعتقاد این گروه انسان در بدو تولد همانند صفحه سفیدی است که هیچ
چیزی بر آن نوشته نشده است. او به منزله یک موجود واکنشگر به حساب میآید که در
قبال محرکهای محیطی پاسخ میدهد. رفتار او پاسخی به تحریک است که قسمت اعظم این
تحریک بیرونی است ولی تا حدودی هم درونی است. او رفتاری قانونمند و پیچیده دارد که
به شدت تحت تاثیر محیط قرار دارد و اصولا انسان تا حدود زیادی ماحصل محیطش است. رفتار گرایان
مفهوم اراده آزاد را مطلقا انکار میکنند و اعتقاد ندارند که فرد میتواند به شیوهای
رفتار کند که به حوادث پیشین وابسته نباشد.
انسان را موجودی میدانند که بر اساس
شرطی شدنش زندگی میکند نه براساس عقایدش. او موجودی است که خودش را کنترل نمیکند
بلکه بوسیله عاداتش کنترل میشود. به نظر آنها انسانهای خوب نیز مانند اتومبیلهای
خوب باید تولید شوند و کار مهندسان رفتار و رفتار درمانگران آن است که افراد خوب
بوجود بیاورند. به نظر آنها تمام ویژگیهای خوب و بد انسان حاصل محیط است. از نظر
صاحبنظران گشتالتی انسان از نظر عملی ماهیتی تعاملی و از نظر اخلاق ، طبیعتی خنثی
دارد. در این دیدگاه انسان به منزله یک ارگانیزم و یک کل است که نیاز شدیدی به
محیط و تعامل با آن دارد. انسان کلا یک موجود احساس کننده ، تفکر کننده و عامل است
که از لحاظ اخلاق نه خوب است و نه بد. روانشناسان گشتالتی به ذاتی بودن نیاز انسان
به سازمان و وحدت تجربه ادراکی معتقدند. انسان تمایل دارد تا در جهت چیزهای کل و
یا هیاتهای خوب حرکت کند تا از تنشهای خود بکاهد و کلیت خود را به ظهور برساند.
تمایل اساسی انسان تلاش برای کسب تعادل به عنوان یک ارگانیزم است. ارگانیزم انسان
یک واکنش کننده یا دریافت کننده منفعل و فعل پذیر نیست. یک ادراک کننده و سازمان
دهنده فعال است که بر طبق نیاز و علاقه خودش اجزای جهان مطلق را انتخاب میکند و
دنیای خودش را از دنیای عینی بوجود میآورد. چون ارگانیزم موجودی خود کفا نیست
پیوسته با محیط خود در تعامل است تا به نیازها و علائق خود جامه عمل بپوشاند.
بر اساس دیدگاه اسلام انسان بر اساس
فطرت الهی خلق شده است. قرآن کریم در این باره میفرماید: حقگرایانه روی به این
آور ، ملازم سرشت و فطرتی باشید که خداوند مردم را بر آن سرشته است (آری این
آفرینش خداوند است) و آفرینش خدای را دگرگونی نیست.
(روم،30). از دیدگاه اسلام ، انسان در
جنبههای شناختی و قلبی (عاطفی) خصوصیات فطری دارد. انسان در بعد شناختی برخی
چیزها را که البته زیاد نیست بوسیله فطرت خود دریافته است. اصول تفکر انسان که در
همه مشترک است فطری است و فروع و شاخههای آن اکتسابی. زیرا انسان در دانستن اصول
تفکر نیازمند به مقدمات و قیاس کردن یا نتیجه گرفتن نیست. یعنی ساختمان فکری او به
گونهای است که آن مسائل وقتی عرضه میشود نیاز به استدلال و برهان ندارد و قابل
فهم است. بر اساس فطرت خویش انسان حقیقت جو است. نیاز دارد به اینکه حقیقت چیزها ،
امور و جهان را آنچنان که هست دریابد. همان چیزی که حس کنجکاوی یا انگیزه اکتشاف
در روانشناسی نامیده میشود.
انسان به فضائل اخلاقی و نیکیها
گرایش دارد. این قبیل مسائل برای او منفعت مادی ندارند بلکه تنها به دلیل فضیلتی
که دارند برای او ارزشمندند مثل گرایش به پاکی ، صداقت و غیره. بر این اساس انسان
موجودی خیرجو است. علاوه بر این انسان موجودی زیبا پسند است. گرایش به زیباییها
دارد و زیبایی و جمال برای او یک موضوع اصلی و مستقل از سایر امور است. گرایش به
خلاقیت و ابتکار بطور فطری در ذات او وجود دارد. علاوه بر اینکه مقداری از نیازهای
زندگی مادی او را تامین میکند. از سوی دیگر عشق و پرستش گرایش مخصوص انسان است که
با انسانیت او پیوند قطع ناپذیر دارد. فطرت انسان فنای عاشق را در راه معشوق یک
افتخار میداند.
اسلام در مورد ماهیت انسان و خوب یا
بد بودن او دیدگاه کلیتری را ارائه میدهد و یکسویگی برخی مکاتب انسانی را ندارد.
در این دیدگاه انسان دارای قدرت اراده و تواناییهایی است. و برخلاف روانکاوی وجود
اراده و آزادی انسان را نفی نمیکند و او را تابع عوامل جبری یا محدودیتهای
اجتماعی نمیداند و هچون رفتار گرایان او را تحت کنترول عادات خویش نمیداند. با
این حال او کاملا مستقل از عوامل دیگر عمل نمیکند که بتواند همچون نظر انسان
گرایان در ارضای نیازهایش مستقل و خود مختار عمل کند. هر یک از دیدگاههای
روانشناختی در مورد ماهیت انسان گاه به برخی مفاهیم اسلام و نظریات او در این مورد
نزدیک و گاه از آن دور میشوند. به هر حال هر یک از آنها نظریات انسانی هستند که
توسط خود انسان در مورد ماهیت انسان مطرح شدهاند. چنین نظریاتی مسلما نیاز به
تجدد نظر و تکامل خواهند داشت.
اوصاف وخصوصيات جامعه انساني
غالبا تعاریفی که جامعه شناسان از
جامعه به دست داده اند با یکدیگر شباهت دارد و نکات مشترکی در آنها دیده می شود .
بسیاری از متفکرین جامعه انسانی را با بدن انسان مقایسه کرده اند ، رشه این شیوه
تفکر را بایستی در یونان قدیم جستجو کرد . ارسطو جامعه را به موجودی زنده تشبیه
می کند که قانون تولد و رشد و مرگ بر آن حاکم است .
اسپنسر فیلسوف انگلیسی عقیده دارد که هم جامعه هم بدن انسان تابع اصل تکامل بوده و
از طرف دیگر سیستم عصبی در انسان را با نظام ارتباطات در درون جامعه مقایسه کرده
است .
اگوست کنت بانی جامعه شناسی معتقد است
که جامعه از تمام افراد زنده و همچنین از تمام کسانی که از این جهان رفته اند ولی
با تاثیر خود در ذهن اخلاف خویش به حیات خود ادامه می دهند تشکیل می یابد . به نظر
کنت هیچ موجودی به اندازه جامعه مستعد پیشرفت سریع و بویژه ترقی مداوم نیست زیرا
در نتیجه توالی نسل ها اجتماع مسلط بر زمان گردیده است و بنابراین از نظر وی جامعه
همانند کاروانی از نسل های گذشته و معاصر است که در راه ترقی و تعالی سیر می کند .
امیل دورکیم
جامعه را موجودی زنده می شمارد و معتقد است همچنانکه هر جانداری تنها از اجتماع
ساده سلولها بوجود نیامده و دارای حس عمومی یا حیات می باشد ، جامعه نیز تنها از
گرد آمدن ساده افراد تشکیل نیافته بلکه دارای وجدان و روحی جمعی است و مطالعه جلوه
های وجدان جمعی ( حالات روحی و عاطفی جمع ) را می توان موضوع علم جامعه شناسی
دانست .
گاستون بوتول جامعه شناس فرانسوی جامعه را متشکل از گروه انسانهایی که دارای طرز
فکری مشابه اند می داند که روابط آنها مبتنی بر تفاهم متقابل است . مرتضی مطهری
در کتاب جامعه و تاریخ جامعه را مجموعه ای از افراد انسانی می داند که با نظامات و
سنن و آداب و قوانین خاصی به یکدیگر پیوند خورده و زندگی دسته جمعی دارند . زندگی
دسته جمعی این نیست که گروهیاز انسانها در کنار هم و در یک منطقه زیست کنند و از
یک آب و هوا و یک نوع مواد غذایی استفاده نمایند . آهوان یک گله نیز با هم می چرند
و با هم می خرامند و با هم نقل مکان می کنند اما زندگی اجتماعی ندارند و جامعه
تشکیل نمی دهند .
زندگی انسان که اجتماعی است به معنی اینست که ماهیت اجتماعی دارد . از طرفی نیازها
، بهره ها ، برخورداریها ، کارها و فعالیتها ماهیت اجتماعی دارد . جز با تقسیم
کارها و تقسیم بهره ها و رفع نیازمندیها در داخل یک سلسله سنن و نظامات میسر نیست
. از طرف دیگر نوعی از اندیشه ها ، ایده ها ، خلق و خویها بر ��موم حکومت می
کند و به آنها وحدت ویگانگی می بخشد و به تعبیر دیگر :
جامعه عبارتست از مجموعه ای از
انسانها که در جبر یک سلسله نیازها و تحت نفوذ یک سلسله عقیده ها و ایده ها و
آرمانها در یکدیگر ادغام شده و در یک زندگی مشترک غوطه ورند .
آلن بیرو در فرهنگ علوم اجتماعی
تعاریفی چند از جامعه به قرار زیر را بدست می دهد :
وحدت جزیی ، جسمی ، روانی و اخلاقی
بین موجودات هوشمند ، با برخورداری از حکومتی پایا ، فراگیر و کارا ، در جهت تحقق
هدفی مشترک بین تمامی افراد . ( وحدت جزیی ، پیوند و تشارک بین افراد یک جامعه است
، نه از هر نظر ، بلکه از برخی جهات آنچنانکه فردیت آنها نیز محفوظ بماند )
جمعی سازمان یافته ، متشکل از افرادی
که در سرزمین مشترک زندگی می کنند و به صورت گروهی با یکدیگر ، در جهت ارضای
نیازهای اجتماعی اساسی ، همکاری دارند ، فرهنگی مشترک دارند و هر گروه به صورت
واحد اجتماعی متمایزی به کار می پردازند .
گروهی متشکل از موجودات انسانی که با
پیوند های روانی ، زیستی ، فنی و فرهنگی ، همبستگی یافته اند .
با این تعاریف می توانیم به تعریف
جامعی از جامعه به قرار زیر اشاره کنیم :
یک جامعه ، جمعیتی سازمان یافته از
اشخاصی است که با هم در سرزمینی مشترک سکونت دارند ، با همکاری در گروهها نیازهای
اجتماعی ، ابتدایی و اصلی شان را تامین می کنند و با مشارکت در فرهنگی مشترک به
عنوان یک واحد اجتماعی متمایز شناخته می شود .
ویژگیهای جامعه
آلن بیرو ویژگیهای اساسی جامعه را به
قرار زیر بر می شمرد :
عمومیت : به عنوان یک واحد معنی دار در سازمان هستی ، هم فرد را
در خود جای می دهد ، هم جایگزین آن می شود و افرادی در هر دو جنس و تمامی سنین را
در بر می گیرد .
تداوم و استمرار : طول عمر جامعه ، از
طول هستی هر یک از افراد فراتر می رود . معمولا انسانها در یک جامعه تولد می یابند
، با آن انطباق می پذیرند ولی نمی توانند خود جامعه ای خاص بنا کنند .
مشارکت کم و بیش فعالانه که مورد
خواست افراد است ، کم و بیش از آن آگاهند و آن را در وجود خویشتن احساس می کنند .
لیکن در جریان این مشارکت ، هرکس از مزایای حیات جمعی سهم می برد ، ضمن آنکه نقشی
فعال در آن ایفا می کند .
هر جامعه به صورت یک واحد عملیاتی
یکپارچه است که افراد باید در درون آن جذب شوند و در برابر قوانین مربوط به جریان
امور در جامعه خاضع باشند یعنی به تبعیت از قانون بپردازند .
در هر جامعه برخی تفاوتهای درونی از
نظر روابط ، وظایف و نقشها وجود دارد که در جامعه صنعتی این تمایزات ابعاد وسیعتری
یافته است ولی در هر حال هدف از چنین تمایزاتی در نقشها و وظایف رفع نیازهای مختلف
جسمانی ، روانی ، فرهنگی و فنی به بهترین وجه است .
وظایف جامعه
ایجاد روابط : جامعه افراد را در زمان
و مکان دور هم جمع می کند ، به گونه ای که بتوانند میان خودشان روابط انسانی
برقرار کنند .
نظام ��رتبا��ی : جامعه
وسایل ارتباطی سیستماتیک و کامل در اختیار افراد می گذارد به طوری که آنان به کمک
زبان و دیگر نمادهای مشترک می توانند معانی و مقاصد رفتارهای یکدیگر را بفهمند .
نظام قشر بندی : جامعه نوعی نظام قشر
بندی پایگاه های اجتماعی و طبقات ایجاد می کند که به هر شخص در ساختار اجتماعی
پایگاه یا موقعیتی نسبتا پایدار می دهد .
نظام جایگزینی : جامعه برای جانشینی
نسلها که برای بقا و تداوم هستی اش ضروری است تدابیر و شیوه های منظم و کارآمد
تدارک دیده است . بعبارت دیگر جامعه از طریق ازدواج ، خانواده ، گروه های
خویشاوندی تداوم خود را تضمین می کند . این وظیفه را می توان تحت عنوان نظام
جایگزینی جامعه نیز عنوان نمود .
نظام نظارت اجتماعی : جامعه با نظارت
و مراقبت از الگوهای مشترک رفتاری ( ارزشها و هنجارها ) که افراد آنها را در روابط
با هم نوعان خود به کار می برند نظم اجتماعی را ایجاد می کنند . نظام نظارت
اجتماعی به دو دسته تقسیم می شود : بخشی از آن نظام مقررات و ارزشها را شامل می
شود و بخشی دیگر نظام تنبیه و پاداش را در بر می گیرد که در حقیقت محرکهای رفتاری
افراد از آن ناشی می شود .
همنوایی اجتماعی : جامعه از طریق نظام
سازمان یافته تربیتی رسمی یا غیر رسمی اش ، نسبت به اجتماعی شدن ( جامعه پذیر کردن
و فرهنگی کردن ) افراد اقدام می کند .
نظام تولیدی : جامعه با سازمانها و
گروههای گوناگون اقتصادیش کار تولید و توزیع کالاها و خدمات ضروری برای زندگی
افراد را سامان می دهد .
نظام دفاعی : جامعه با سازمانهای
سیاسی ، اداری و انتظامی خود امنیت خارجی و نظم را تامین نموده و ضمنا به تدابیری
در زمینه پزشکی و بهداشتی نیز دست می یازد تا اعضایش طولانی تر و با تندرستی
بیشتری زندگی کنند و نسل آینده بتواند با تامین بیشتری به بزرگسالی دست یابد .
یکی از جنبههای بسیار مهم و با اهمیت
نظریات شخصیت (Personality
Theoris) تصور یا
برداشتی از ماهیت انسان است که بوسیله هر نظریه پرداز مطرح میشود. هر نظریه پرداز
برداشتی از ماهیت انسان دارد که به تعدادی از سوالهای بنیادی مربوط به سرشت انسان
مربوط میشود. (این سوالها همیشه وجود داشته و خواهند داشت). دیگران (شعرا ،
فلاسفه ، هنرمندان و ...) همواره به بیانی دیگر به این سوالها پاسخ میدهند و در
کنار آن نظریه پردازان شخصیت نیز به این مباحث جدل برانگیز پرداختهاند.
این سوالهای بنیادی را میتوان حول شش
موضوعی بنیادی « اراده آزاد یا جبرگرایی ، وراثت محیط ، گذشته یا حال ، بی همتایی
یا جهان شمولی ، تعادل جویی یا رشد و خوش بینی یا بدبینی » جمع کرد. این موضوعات
چارچوبهایی هستند که به کمک آنها نظریه پردازان خودشان و دیگران را ادراک (Perception) میکنند و بر اساس آنها نظریههای خود را بنا مینهند.
اولین موضوع اساسی که به برداشتی از
ماهیت انسان مربوط میشود، اختلاف نظر پایدار بین اراده (اختیار) یا جبرگرایی (Free Will or Determinism) است.
آیا ما آگاهانه کنترل اعمال خود را در
دست داریم؟
آیا ما در انتخاب ، آزاد و مسئول
سرنوشت خود هستیم، یا قربانیان تجربههای گذشته ، عوامل زیست شناختی ، نیروهای
ناهوشیار (آن گونه که فروید میگوید) محسوب میشویم؟
نظریه پردازان شخصیت در این موضوع از
یک نقطه افراطی تا نقطه نظرهای میانهروتر در نوسان هستند و استدلال میکنند که
رفتار تا اندازهای تحت تاثیر رویدادهای خارج از اختیار ما است و در عین حال میتوان
بطور خودانگیخته آن را انتخاب و هدایت کرد.
کدام یک از این دو عامل تاثیر بیشتری
بر رفتار دارند؟ صفتهای ارثی (طبیعت) یا ویژگیهای محیطی (پرورش).
آیا شخصیت ما صرفا به وسیله تواناییها
، خلق و خوهایی که به ارث میبریم، تعیین میشود یا اینکه قویا تحت تاثیر محیطی که
در آن زندگی میکنیم، قرار دارد؟
این اختلاف نظر به موضوع هوش (Intelligence) نیز کشیده است:
آیا هوش بیشتر تحت تاثیر خرانه ژنتیکی
است و یا تحت تاثیر میزان و کیفیت تحریکی که در موقعیتهای مدرسه و منزل فراهم شود،
قرار دارد؟
هر گاه همانند بعضی از نظریه پردازان
(نظیر روانکاوان) فرض کنیم رویدادهایی که در دوران خردسالی و کودکی رخ میدهند، در
شکل گیری شخصیت نقش به سزائی دارند و در نتیجه معتقد شویم که رشد بعدی افراد تاثیر
چندانی بر شخصیتشان ندارد، آن موقع با یک نظریه گذشتهنگر همدل شدهایم. دیدگاههای
مخالف نیز وجود دارند که میگویند شخصیت مستقل از گذشته است. این بدان معنی است که
شخصیت میتواند تحت تاثیر رویدادها و تجربههای زمان حال شخص و حتی آرزوها و اهداف
آینده قرار داشته باشد.
آیا ماهیت انسان بی همتا است یا جهان
شمول (Uniqueness or
Universality) است؟ شخصیت یک
فرد را میتوان چنان بی همتا در نظر گرفت که هر عمل یا سخن وی ، همتا یا معادلی در
دیگران نداشته باشد. بدین ترتیب ، مقایسه یک فرد با افراد دیگر بی معنی خواهد بود
و نظریههای شخصیت که مدعی تعیین شخصیت و رفتار اکثر انسانها هستند، بی اعتبار
خواهند بود. در مقابل دیدگاههایی وجود دارند که بی همتایی را میپذیرند، ولی آن را
در الگوهای کلی رفتاری تفسیر میکنند که در یک فرهنگ معین کم و بیش جهان شمول است.
چه چیزی هدف غایی و ضروری انسان محسوب
میشود؟
آیا هر یک از افراد بطور ساده تا
زمانی که تعادل درونی (تعادل جویی) فراهم نشود، در پی رفتار کردن هستیم؟
آیا افراد تنها به منظور کسب لذت و
اجتناب از درد و صرفا در پی ارضای نیاز جسمانی هستند؟ و یا انسان نیازها و انگیزههای
بالاتری دارد؟
آیا انسانها میخواهند رشد کنند و به
خود شکوفایی (Self
Actualization) برسند؟
بعضی از نظریه پردازان شخصیت بر این
عقیده تاکید دارند که انسانها از حیواناتی که صرفا در جستجوی کاهش تنش و کسب لذت
هستند، برترند. آنها انسانها را موجودی میدانند که عمدتا بوسیله نیاز به رشد و
تحقق استعدادهای بالقوه و ابراز خویشتن ، برانگیخته میشوند.
خوشبینی یا بدبینی
آیا انسانها اساسا خوب هستند یا بد؟
مهربان هستند یا بی رحم؟
دلسوز هستند یا سنگدل؟
این سوالات ، پرسشهای اخلاقی و ارزشی
هستند که در دنیای عینی گرای علم جایی ندارند. با این وجود بطور آشکار چنین سوالی
به چند تن از نظریه پردازان مربوط میشود. بعضی از نظریه پردازان بطور آشکار نقطه
نظرهای خوشبینانهای نسبت به انسان دارند. (نظیر انسان گرایان) آنها انسانها را
افرادی بشر دوست ، نوع دوست و از لحاظ اجتماعی آگاه میدانند. در مقابل نظریه
پردازانی نظیر فروید با بدبینی به انسان نگاه میکنند.
مـکـــا تب
اد بــــی
فــوتوریسم
ـــ
رئا لیسم
ــــ
د اد ایسم
ــــ
نــا تور یسم
ــــ نــاتورالیسم ــــ
اونــانیسم
ـــ
پــوپو لیسم ـــ
پارناس ــ
ا گـــز
یستانیسالیسم ــــ
کــاسموپلیتیسم
ـــ
کــــوبیسم
رومانتیسم
مقدمه
آغاز قرن
نوزدهم را باید شروع عصر جدیدی در ادبیات اروپا دانست که دامنه آن تا به امروز
کشیده شده است. این دوره جدید که باید آن را "عصر رمانتیک "نام داد عصر
طبقه بورژوازی شمرده می شد. در این دوره تجمل و زندگی اشرافی همه اهمیت و نفوذ خود
را از دست داد ؛ قلمرو آثار ادبی گسترش یافت ؛ حالا دیگر شاعران و نویسندگان از
طبقه های گوناگون جامعه بودند. ادبیات
رمانتیک در قرن نوزده در کشورهای اروپایی یکی پس از دیگر به ظهور رسید. در آغاز کلمه
رومانتیک از طرف طرفداران مکتب کلاسیک برای مسخره به نویسندگان جدید اطلاق می شد و
معنی نخستین آن مترادف با خیال انگیز و افسانه ای بود. اصولا مکتب
نخستین رومانتیسم انگلستان بود و از آنجا به آلمان رفت و از آنجا در فرانسه رسوخ
کرد و سرانجام تا سال 1850 بر ادبیات اروپا مسلط شد.
اصول مکتب
رمانتیک
مقایسه
دو مکتب کلاسیسم و
رومانتیسم : کلاسیک
ها بیشتر ایدآلیست هستند و حال آنکه رومانتیک ها می کوشند گذشته از بیان زیبایی ها
و خوبی ها که هدف کلاسیک هاست زشتی و بدی را هم نشان بدهند. کلاسیک
ها عقل را اساس شعر کلاسیک می دانند و حال آنکه رومانتیک ها بیشتر پابند احساس و
خیال پردازی هستند. کلاسیک
ها تیپ ها و الهام آثار خویش را از هنرمندان یونان و روم قدیم می گیرند و حال آنکه
رومانتیک ها از ادبیات مسیحی قرون وسطی و رنسانس و
افسانه های ملی کشورهای خویش ملهم می شوند و همچنین از ادبیات معاصر ملل دیگر
تقلید می کنند. در دوره رمانتیسم ارسطو جای خود را به شکسپیر داده است. کلاسیک
ها بیشتر طرفدار وضوح و قاطعیت هستند و رومانتیک ها به رنگ و جلال و منظره اهمیت
می دهند. آنها ترجیح می دهند که به جای سرودن اشعار منظم و یکنواخت با شعاری
بپردازند که بیشتر شبیه نثر (چه از لحاظ آهنگ و چه از لحاظ مضمون)، تصویری و متنوع
باشد. این مکتب به آزادی، شخصیت ، هیجان و احساس ها، گریز و سیاحت
و سفرهای جغرافیایی در آثار خود بسیار اهمیت قائل است. هنرمند در آن به کشف و شهود
می پردازد و به افسون سخن و به اهمیت کلمه بی اندازه آگاه است. خلاصه اینکه
نویسنده خود در جریان نوشته اش مداخله می کند و به اثر خود جنبه شخصی و خصوصی می
دهد. ویکتور
هوگو، والتر اسکات، وردزورت، گوته، شیلر، پوشکین، و لرمانتوف، از پیشوایان نخستین
این مکتب هستند. از
آثار معروف این مکتب می توان نتردام دوپاری، بینوایان، تاراس بولبا، سه تفنگدار،
زندانی قفقاز، فواره باغچه سرای، آیوانهو را نام برد.
قرن رمان
قرن نوزدهم
را معمولا "قرن رمان" مینامند. رمان در این قرن در مسیرهای متفاوت و
بسیار وسیعی پیش میرود و بسیاری از رمانهای نبوع آسای جهان در
این قرن به وجود میآیند و رمان جنبههای مطلوب تر و جهانی تری پیدا میکند. پس
قرن نوزدهم شایستگی دریافت عنوان "قرن رمان" را دارد. هر چند که در
قرن بیستم رمان به حد کمال و پختگی خود میرسد و قواعد و اصول اساسی آن تثبیت میشوند
و نمونهها و سرمشقهای رمان در هر شکل و طریقه به عرصه میآیند اما در قزن نوزدهم
غولهایی چون بالزاک، فلوبر، دوما، داستایوسکی و تولستوی قدم به میدان میگذارند.
و جمعا رمان اروپایی به اوج پیروزی میرسد. حال آن که در قرن بیستم رمان نویسان
بزرگی در سرزمینهای دیگر، در آمریکای شمالی؛ در آمریکای جنوبی و ژاپن و آفریقا در
صحنه ادب ظاهر میشوند. انقلاب
کبیرفرانسه چندسالی در کارهای ادبی وقفهانداخت اما نرم نرم رمان نویسان به انتشار
آثار خود پرداختند. با این وصف تا چندین دهه رمان نیز مثل سایر
رشتههای ادبی در همان فضایی که محصول ذوق بزرگان قرن روشنگری بود سیر میکرد. در پایان قرن
بیستم، بر ویرانههای "ناتورالیسم "ساختمانی بنا
شد که عده ای از منتقدان معتقد بودند رمان در این دوره به انحطاط رسیده، اما گروهی
عقاید دیگری داشتند و میگفتند که این نویسندگان معترض و سرکش نظیر: لئون بلوا،
اکتاو میرابو و ژرز داریان و نظایر آنها، راههای تازه ای یافتهاند و نوآوری در
عالم هنر از ضروریات است. رمان قرن
بیستم با این ابتکارات ریشهها و اصول خود را به دست میآورد و از طرف دیگر در ان
سوی اقیانوس اطلس، رمان آمریکایی نخستین آثار بزرگ و درخشانش را به جهان عرضه میکند
و غرب استعمارگر، رمان خود را همراه چیزهای دیگر، به هند و ژاپن و خاورمیانه و
آفریقای جنوبی میبرد که بعضی از این سرزمینها از مستعمرات غرب بودند. رمان تاریخی
در طول قرن نوزدهم و بخشی از قرن بیستم در نظر مردم ارزش و اهمیت خود را حفظ کرد. هر چند که
امروز روشنفکران به رمانهای تاریخی با بدگمانی مینگرند، جاذبه این رمانها
همچنان باقی است. در طی یک قرن و نیم اخیر بعضی از نویسندگان داستانهایی از این
نوع نوشتهاند که غالب آنها بسیار سرگرم کننده و جذاب بودهاند. استاندال و
فلوبرو پوشکین و تولستوی، از بزرگ ترین نویسندگان قرن نوزدهم نیز رمان تاریخی
نوشتهاند. و بعضی از نویسندگان قرن بیستم، گاهی به رمان تاریخی روی آوردهاند که
برای نمونه میتوان از آراگون نام برد و کتاب "هفته مقدس" . ویکتورهوگو
در آثار دوران جوانی اش از والتر اسکات تاثیر میپذیرد و در رمانهای "هان
ایسلندی" و "بوک ژارگال" کم و بیش در سرزمینهای دیگر به رویدادهای
تاریخی میپردازد و سپس در "نوتردام دوباری" (1831) تصویری از
قرون وسطی را ترسیم میکند که نوعی رمان سیاه نیز به حساب میآید. و در رمان
"نودوسه" (1874) این تصویر تاریخی را تا دوران انقلاب جلو میآورد و در
رمان "مردی که میخندد" (1869) از
وقایع تاریخی انگستان سخن میگوید و در "بینوایان" (1862) مانند بالزاک
به تاریخ باز میگردد و ر��شههای ت��ریخ معاصرش
را از دل خاک بیرون میکشد. اما استاد
بزرگ رمان تاریخی فرانسه، بی تردید الکساندر دوما (1871-1802) است با
رمانهای "سه تفنگدار" (1844)، "ملکه
مارگو" (1841)، " گردن بند ملکه" (1849) و بیش از بیست رمان دیگر.
یادداشت
مکتب
رمانتیسم از اواخر قرن هجدهم در انگلستان بروز یافت و سپس به آلمان و دیگر سرزمین
هاى اروپایى راه پیدا کرد. لامارتین،
شاتوبریان، الکساندر دوماى پدر، ویکتور هوگو و آلفرد دو موسه از بزرگان این مکتب
بودند. ویژگى
هاى مهمّ این مکتب که تفاوت هاى آن با کلاسیسیسم را نشان مى دهند، ازاین قرارند:
نشان
دادن زیبایى و زشتى، و شادى و غم در کنار هم.
پایبندى به احساس و خیال و هیجان. هواخواهى
از آزادى هنر و آزادى شخصیّت هنرمند و رهایى از قیود. وسعت
بخشیدن به دایره واژگان و تعابیر و غنا بخشیدن به زبان ادبى. به
تصویر کشیدن غم و یأس و سرگشتگى انسان. روى
آوردن به عالَم درون و گرایش هاى دینى.
سورئالیسم
مکتب
سورئالیسم در سال 1924 به وسیله "اندره برتون" ایجاد شد. وی
معتقد بود ادبیات نباید به هیچ چیز، به جز تظاهرات و نمودهای اندیشه ای که از تمام
قیود منطقی و هنری یا اخلاقی رها شده باشد بپردازد و در اعلامیه ای که انتشار داد
نوشت: سورئالیسم
عبارت است از آن فعالیت خود به خودی روانی که به وسیله آن می توان خواه شفاهاً و
خواه کتباً یا به هر صورت و شکل دیگری فعالیت واقعی و حقیقی فکر را بیان و عرضه
کرد." سورئالیسم
عبارت است از دیکته کردن فکر بدون وارسی عقل و خارج از هر گونه تقلید هنری و
اخلاقی. او
و دوستش "لویی آراگون" از آن جهت که هر دو پزشک امراض روانی بودند، می
خواستند نظریه فروید را درباره "ضمیر پنهان" وارد ادبیات کنند. به
عقیده این گروه هر چیز که در مغز انسان می گذرد (در صورتی که پیش از تفکر یادداشت
شود)، مطالب ناآگاهانه، حرفهای خود به خودی (که بدون اختیار از دهان بیرون می آید)
و همچنین رویا جزء مواد اولیه سورئالیسم به شمار می رود. سورئالیست
ها می گویند بسیاری از تصورات و تخیلات و اندیشه های آدمی هست که انسان بر اثر
مقید بودن به قید اخلاقی و اجتماعی و سیاسی و رسوم و عادات از بیان آنها خودداری
می کند این تصورات را به اعماق ضمیر پنهان خویش می راند. این
قبیل افکار و اندیشه ها و آرزوها غالباً در خواب و رویا و در شوخی ها و حرف هایی
که از زبان انسان می پرد تجلی می کند و سورئالیستم طرفدار بیان صادقانه و صریح این
قبیل افکار و تصورات و اوهام و آرزوها است. به
طور خلاصه سورئالیست ها فعالیت اصیل انسان را همان فعالیت رویا مانند ندای درونی
دنیای ناخودآگاه می دانند. از
سورئالیست های معروف می توان به "برتون" و "آراگون"
"پل الوار" و "گیوم آپولینر"
اشاره کرد.
رئالیسم
واژه
رئالیسم از رئل(Real) که
به معنای واقع است، مشتق شده و در واقع به معنای مکتب اصالت واقع است. مکتب
رئالیسم نقطه مقابل مکتب ایده آلیسم است؛ یعنی مکتبی که وجود جهان خارجی را نفی
کرده و همه چیز را تصورات و خیالات ذهنی می داند. رئالیسم
یعنی اصالت واقعیت خارجی. این مکتب به وجود جهان خارج و مستقل از ادراک انسان،
قائل است. ایده
آلیست ها همه موجودات و آنچه را که در این جهان درک می کنیم، تصورات ذهنی و وابسته
به ذهن شخص می دانند و معتقدند که اگر من که همه چیز را ادراک می کنم نباشم، دیگر
نمی توانم بگویم که چیزی هست. در حالی که بنابر نظر و عقیده رئالیستی، اگر ما
انسان ها از بین برویم، باز هم جهان خارج وجود خواهد داشت. به طور کلی یک رئالیست،
موجودات جهان خارج را واقعی و دارای وجود مستقل از ذهن خود می داند.می داند. باید
گفت در واقع همه انسانها رئالیست هستند، زیرا همه به وجود دنیای خارج اعتقاد
دارند. حتی ایده آلیست ها نیز در زندگی و رفتار، رئالیست هستند، زیر باید جهان
خارج را موجود دانست تا بتوان کاری کرد و یا حتی سخنی گفت. کلمه
رئالیسم در طول تاریخ به معانی مختلفی غیر از معنایی که گفته شد، استعمال شده است. مهمترین
این استعمال ها و کاربرد ها، معنایی است که در فلسفه مدرسی یا اسکولاستیک(Scholastic)
رواج داشته است. در
میان فلاسفه مدرسی، جدال عظیمی بر پا بود که آیا کلی وجود خارجی دارد و یا اینکه
وجودش فقط در ذهن است؟ کسانی
که برای کلی واقعیت مستقل از افراد قائل بودند، رئالیست و کسانی که کلی را تنها
دارای وجودی ذهنی و در ضمن موجودات محسوس می دانستند و برای آن وجود جدا از جزئیات
قائل نبودند،، ایده آلیست خوانده می شدند. بعدها
در رشته های مختلف هنر مانند ادبیات نیز سبک های رئالیستی و ایده آلیسمی به وجود
آمد و سبک رئالیسم در مقابل سبک ایده آلیسم است. سبک
رئالیسم یعنی سبک گفتن و نوشتن متکی بر نمودهای واقعی و اجتماعی. اما سبک ایده
آلیسم عبارت است از سبک متکی به تخیلات شاعرانه گوینده یا نویسنده .
منابع
اصول
فلسفه و روش رئالیسم، جلد 1، صفحه 81
آشنایی
با بعضی الفاظ فلسفی، صفحه 12
رئالیسم
نوعی"واقع گرایی" است در رمان و نمایشنامه که خیال پردازی و فردگرایی
رومانتیسم را از بین می برد و به مشاهده ی واقعیت های زندگی و تشخیص درست علل و
عوامل و بیان تشریح و تجسم آنها می پردازد. هدف
حقیقی رئالیسم تشخیص تأثیر محیط و اجتماع در واقعیت های زندگی و تحلیل و شناساندن
دقیق "تیپها" یی است که در اجتماع معینی به وجود آمده است. سعی
نویسندگان رئالیسم در این است که جامعه خود را تشریح کنند و "تیپها"ی
موجود در جامعه را نشان دهند. از
این روست که کار نویسنده در این مکتب به کار یک مورخ نزدیک می شود با این تفاوت که
عادت و اخلاق مردم اجتماع خویش را بیان می کند. بالزاک"
فرانسوی نماینده مکتب رئالیسم نیز به این
نکته اشاره می کند و در "کمدی انسانی" می گوید: "با تنظیم سیاهه ی
معایب و فضایل و با ذکر آنچه زاییده ی هوس ها و عشق هاست و با تحقیق درباره مشخصات
اخلاقی و انتخاب حوادث اساسی جامعه و یا تشکیل "تیپها" ممکن است به
نوشتن تاریخی موفق شوم که مورخان از آن غافل بوده اند، یعنی "تاریخ عادات و
اخلاق جامعه". از
نمایندگان بزرگ رئالیسم در فرانسه "بالزاک" و "استاندال" در
انگل��تان
"دیکنز" و ��ر
روسیه "تولستوی" و "داستایوسکی" را می توان نام برد
رنسانس
دانش
و هنر پیشرفتهای عظیمی در ایتالیای قرن پانزدهم و شانزدهم بوجود آوردند. این احیای
فرهنگی به رنسانس (یعنی «نوزایی») مشهور
شده است. دانشمندان، شعرا و فیلسوفانی ظهور کردند که با الهام از میراث اصیل رم و
یونان با دیدگانی تازه تر به جهان می نگریستند. نقاشها به مطالعه آناتومی (علم
تشریح) پرداختند و اعضای بدن انسان را به شیوه واقعگرایانه ای نقاشی می کردند.
فرمانروایان ساختمانها و کارهای بزرگ هنری را سفارش دادند. این عقاید تازه بزودی
در سراسر اروپا گسترش یافت.
1397 م
خانواده مدیچی در فلورانس بانکی را تاسیس
کرده و شروع به اندوختن ثروت کلانی می کنند.
1401
اتحادیه صنفی بازرگانان پشم فلورانس، مسابقه
ای را برای طرح جدید برای درهای باپتیستری ، کلیسایی در فلورانس، راه می اندازند.
غالبا این واقعه آغاز رنسانس به حساب می آید. لورنتسو
گیبرتی برنده می شود. فیلیپو
برونه لسکی، نایب قهرمان مایوس، مشغول مطالعه ویرانه های روم باستان می شود.
1419
برونه اسکی بیمارستان فاندلینگ (کودک بی
سرپرست) در فلورانس را طراحی کرده که نخستین بنای معماری رنسانس به شمار می رود.
در سال بعد او گنبدی بدیع و بزرگ را برای کلیسای جامع فلورانس طراحی می کند.
1435
دوناتلو، مجسمه ساز بزرگ فلورانسی، مجسمه پر
نفوذ و موثر خود داود را به پایان می رساند.
در حدود 1450
یوهانس گوتنبرگ آلمانی، کارگر چاپخانه،
نخستین کتب چاپ شده به وسیله حروف متحرک در اروپا را منتشر می کند.
1450
اتحاد سیاسی میان جمهوریهای فلورانس، میلان
و ناپل، موجب برقراری ثبات در ایتالیای عهد رنسانس می گردد.
1452
لورنتسو گیبرتی، سری دوم از درهای کلیسای
بایتیستری فلورانس را به پایان می رساند. میکل
آنژ آنها را «دروازه های بهشت» می نامد.
1453
قسطنطینه به دست ترکان عثمانی سقوط می کند.
دانشمندان بیزانس به غرب می گریزند و نسخه های خطی کلاسیک با ارزشی را با خود می
برند.
1469
لورنتسو مدیچی ملقب به لورنتسوی کبیر
فرمانروای فلورانس می گردد.
1494
آبرخت دوورر (1528
ـ 1451م) هنرمند آلمانی برای نخستین بار از
فلورانس دیدن می کند.
1498
پس از چهار سال، فرمانروای با نفوذ فلورانس،
جیرولاموساوونا رولا ی راهب، اعدام می شود.
1504
لئوناردو داوینچی، تابلوی مونالیزا که تصویر
همسر یک مقام فلورانسی است را نقاشی می نماید.
1512
بیش از چهار سال طول می کشد تا میکل آنژ،
نقاشی سقف نماز خانه سیستاین در واتیکان رم را به پایان برساند.
1517
مارتین لوتر با اعتراضات خویش، آغازگر جنبش
اصلاح دینی می گردد.
1519
لئوناردو داوینچی در فرانسه و در کاخی که
فرانسوای اول پادشاه فرانسه به او داده بود، از دنیا می رود.
1543
نیکولاس کوپرینک، منجم ایتالیایی، ادعا می
کند که خورشید مرکزمنظومه شمسی می باشد، نه زمین.
1564
ویلیام شکسپیر شاعر و نمایشنامه نویس بزرگ
انگلیسی عصر رنسانس، در «استرانفورد آن ایون» متولد می شود.
در طول قرن پانزدهم خانواده مدیچی که ثروت
خود را از راه بانکداری بدست آورده بود، جمهوری فلورانس در ایتالیا را تحت تسلط
خود در آورد. کوزیمو
دمدیچی (1464ـ
1389م) نخستین عضو خانواده بود که قدرت مطلق سیاسی را در اختیار داشت. او رفتار
خود خواهانه سایر فرمانروایان اروپا را نمی پسندید و از پذیرفتن عناوین فاخر
امتناع می ورزید. پسر بزرگ او لورنتسو دمدیچی (92 ـ 1449م) تحت عنوان «لورنتسوی
کبیر» شهرت یافت.
یادداشتهای
لئوناردو داوینچی لئوناردو داوینچی (1519- 1452م) یکی
از هنرمندان، دانشمندان و مخترعین برجسته ایتالیا در عصر رنسانس بود. او نظریات
خود را در یک سلسله یادداشتهایی که بالغ بر هزاران صفحه می باشند ثبت کرده است.
طرحهای مبتکرانه او برای ساخت سلاحهایی مانند توپهای بخار، ماشینهای پرنده و ادوات
زرهی چندین قرن جلوتر از زمان خود بودند. بسیاری از آنها هرگز ساخته نشدند.
لورنتسوی
کبیر فلورانس تحت فرمانروایی لورنتسو مرکز رنسانی گردید. او
سیاستمداری باهوش بود بطوریکه توازن قدرت میان شهرهای ایتالیا را حفظ می کرد و به
همین علت در طول حیات او جنگهای معدودی بوقوع پیوست. او همچنین شاعری برجسته و
پشتیبانی سخاوتمند برای هنر بود. بسیاری از هنرمندان بزرگ از جمله ساندروبوتیچلی (1510ـ
1444م)، لئوناردو داوینچی(1519-
1453م) و میکل آنژ (1564-
1475م) برای او کار می کردند. نیکولوماکیاولی
(1527- 1469م)
نویسنده سیاسی، لورنتسو را اینگونه توصیف می کند:«بزرگترین حامی ادبیات و هنر که
هیچ پادشاهی تاکنون مانند او را ندیده است». فلورانس در
زمان «ساوونارولا» پس
از مرگ لورنتسو دمدیچی در سال 1492م،
فرمانروایی مدیچی بزودی سقوط کرد. وقتی شارل هشتم (95-1470م)
پادشاه فرانسه در سال 1494 به ایتالیا حمله کرد، فلورانسیها به واعظی پرجاذبه به
نام جبرولامو ساوونارولا روی آوردند. او به فساد کلیسا و دلبستگی رنسانس به عقاید
«شرک آمیز» (غیر مسیحی) حمله نمود. موعظه های ساوونارولا جمعیت انبوهی را به خود
جلب می کرد به ویژه آنکه او هجوم فرانسه را پیشگویی کرده بود. سوزاندن
مظاهر فساد و تباهی فلورانس به یک جمهوری مسیحی سخت گیر
تبدیل شد. در سال 1497م، ساوونارولا جمعیت «سوزاندن مظاهر فساد و تباهی» را به راه
انداخت که بر این اساس فلورانسیها باید خود را از تجملات پلید نجات می دادند. تزئینات،
لباس های پر زرق و برق، ورقهای بازی، میزهای قمارخانه ها و حتی آثار هنری درون
شعله های آتش انداخته می شد. ساوونارولا
سوزانده می شود پیروزی ساوونارولا علیرغم بزرگی و شتابی
که با خود به همراه داشت، دوام چندانی نیاورد. در سال 1497 م پاپ الکساندر ششم (1503-
1431م) از اظهار نظر ساوونارولا مبنی بر رفتار
«غیر اخلاقی» پاپ
خشمگین گردید و او را تکفیر کرد (او را از کلیسا اخراج کرد)، حامیان ساووناوولا
علیه او تغییر موضع داده در سال 1498م او را به دار آویختند و جسدش را در میدانی
در فلورانس سوزاندند. بازگشت خانواده
مدیچی در سال 1512 م خانواده مدیچی دوباره کنترل
فلورانس را د��
دست گرفتند. در سال 1527م جوایو دمدیچی (1534-
1478م) پاپ
کلمنت هفتم می شود. روسای خانواده مدیچی به مدت 200 سال دوکهای بزرگ و فرمانروایان
با نفوذ توسکانی، منطقه اطراف فلورانس بودند. شوق آموختن مطلوب «انسان عصر رنسانس» شخص درخشان و همه فن حریفی بود که
در موضوعات فراوانی کارآزموده باشد. لئوناردوداوینچی و میکل آنژ مشهورترین آنان می
باشند. دستاوردهایشان احترام آنان در جامعه را افزایش داد. حقایق ثبت
شده . نیکولو
ماکیاولی (1527- 1469م)
در دوره رنسانس فلورانس رشد کرد. بزرگترین کتابش، شهریار (1513م)
پند نامه ای به سیاستمداران بود. او عقیده داشت که برای حفظ قدرت، یک شهریار باید
بیرحم بوده و برای رسیدن به این مطلوب از ارتکاب هیچ عمل زشتی دریغ نورزد. نظریات
ماکیاولی وی را مظهر سیاست بدبینانه ساخت، عده ای او را پدر علم سیاست می دانند.
فــــوتوریسم
فوتوريسم از
کلمه فوتور به معني آينده گرفته شده است، و آن هم همانند وريسم نخست در ايتاليا
پيدا شد و بعد در کشورهاي ديگر کسترش يافت.
بنيانگذار فوتوريسم شاعر معروف ايتاليايي مارينتي بود.
به نظر او در عصر ماشين، بايد سبک و زبان ادبيات نيز ماشين باشد. فوتوريسم با
هرگونه ابراز احساس ها و بيان هيجان هاي دروني شاعر و رعايت قانون هاي دستور زبان
و معاني و بيان مخالف است و آزادي کلمه هاي غيرشاعرانه را خواستار است و براي بيان
اين مقصود کلمه هاي مقطع و نامربوطي شبيه به اصطلاح هاي تلگرافي از خود مي سازد. فوتوريسم پيش
از جنگ جهانگير اول به کلي از بين رفت
رئــــالیسم.
رئاليسم به
عنوان مکتب ادبي، نخست در اواخر قرن هيجده و اوايل قرن نوزده در فرانسه به ميان
آمد و پايه گذاران واقعي آن نويسندگان مشهوري نبودند که ما امروز مي شناسيم بلکه
آنان نويسندگان متوسطي بودند که اکنون شهرت چنداني ندارند.
شانفلوري، مورژه و دورانتي، از آن جمله هستند و همين
نويسندگان بودند که در رشد و پيشرفت نهضت ادبي عصر خودشان (قرن نوزده) تأثير زيادي
داشتند.
بزرگترين نويسنده رئاليست در اين دوره گوستاو فلوبر است
و شاهکارش مادام بوواري کتاب مقدس رئاليسم شمرده مي شود. به نظر فلوبر، رمان نويس
بيش از هر چيز ديگر هنرمندي است که هدف او آفريدن اثري کامل است. اما اين کمال به
دست نخواهد آمد مگر اينکه نويسنده عکس العمل هاي دروني و هيجان هاي شخصي را از اثر
خود جدا کند. از اين رو رمان نويس بايد اثر غيرشخصي به وجود بياورد، آنان که هيجان
هاي خود را در آثارشان وارد مي کنند، شايسته نام هنرمند واقعي نيستند، فلوبر به
شدت از اين گونه نويسندگان متنفر بود.
اما رئاليسم
چيست؟
رئاليسم عبارتست از مشاهده دقيق واقعيت هاي زندگي، تشخيص
درست علل و عوامل آنها و بيان و تشريح و تجسم آنها است. رئاليسم
برخلاف رمانتيسم مکتبي بروني يعني اوبژکتيف است و نويسنده رئاليست هنگام آفريدن
اثر بيشتر تماشاگر است و افکار و احساس هاي خود را در جريان داستان آشکار نمي
سازد، البته بايد توجه داشت که در رمان رئاليستي نويسنده براي گريز از ابتذال و
شرح و بسط بي مورد محيط و اجتماع را هرطور که شايسته مي داند تشريح مي کند يعني در
رمان رئاليستي توصيف براي توصيف يا تشريح براي تشريح مورد بحث نيست. بالزاک با
نوشتن دوره آثار خود تحت عنوان کمدي انساني پيشواي مسلم نويسندگان رئاليست شد. گوستاو
فلوبر، چارلز ديکنز، هزي جيمس، لئون تولستوي، داستايوسکي، ماکسيم گورکي، ازجمله
نويسندگان طراز اول مکتب رئاليسم مي باشند. بابا گوريو،
اوژني گرانده، آرزوهاي بزرگ، رستاخيز، جنگ و صلح نيز از آثار مشهور اين مکتب به
شمار مي روند.
د اد ا یــسم
دادائيسم را
مي توان زائيده نوميدي و اضطراب و هرج و مرج ناشي از آدمکشي و خرابي جنگ جهاني اول
دانست.
دادائيسم زبان حال کساني است که به پايداري و دوام هيچ
امري اميد ندارند. غرض پيروان اين مکتب طغياني بر ضد هنر و اخلاق و اجتماع بود.
آنان مي خواستند بشريت و در آغاز ادبيات را از زير يوغ عقل و منطق و زبان آزاد
کنند و بي شک چون بناي اين مکتب بر نفي بود ناچار مي بايست شيوه کار خود را هم بر
نفي استوار و عبارت هايي غيرقابل فهم انشاء کنند. طرح مکتب
دادا در پائيز 1916 در شهر زوريخ توسط جواني به نام تريستان تزارا از اهل روماني و
رفقايش هانس آرپ و دو نفر آلماني ريخته شد « برتون،
پيکابيا، آراگون، الوار، سوپو » ازجمله شاعراني هستند که به اين مکتب پيوستند. اما
در سال 1922 اين گروه هرج و مرج طلب از هم گسيخت و به نابودي گرائيد و جاي خود را
به سور رئاليسم سپرد.
نـــا تــوریـسم
از بزرگان
اين مکتب مي توان سن ژرژ بوئليه و اوژن مونفور را نام برد.
شاعران ناتوريست: هم سردي و خشونت سبک پارناس و هم ريزه
کاري ها و موشکافي هاي بي مايه سمبوليسم را رد مي کردند و در آثار خود، زندگي و
طبيعت و عشق و کار و شجاعت را بزرگ مي داشتند. هرچند آنان
در راه گسترش مکتب خود پيروزي نيافتند اما در خارج از مکتب روي اشعار و نوشته هاي
ديگران آثار آن به خوبي پيدا شد. اشعار ( آنا
دونوآي ) و
( فرانسيس ژامز ) شاهد گوياي آن است.
نا تــورالـیسم
ناتوراليسم
از نظر ادبي بيشتر به تقليد دقيق و موبه موي طبيعت اطلاق مي شود، اين نوع
ناتوراليسم دنباله رئاليسم شمرده مي شود و در مفهوم فلسفي به آن رشته از روش هاي
فلسفي گفته مي شود که معتقد به قدرت محض طبيعت است و نيروي برتر از طبيعت نمي بيند. اما به عنوان
مکتب ادبي ناتوراليسم به مکتبي اطلاق مي شود که اميل زولا و طرفدارانش پايه و اساس
آن را گذاشتند. در اين نوع ادبيات و هنر کوشيده اند روش تجربي و جبر علمي را در
ادبيات رواج دهند و به ادبيات و هنر جنبه علمي بدهند. اين مکتب نزديک به ده سال
حاکم بر ادبيات اروپا بود (1880-1890) اما به زودي از صورت يک مکتب مستقل ادبي
بيرون شد. در هر حال نمي توان منکر نفوذ آن در
ادبيات فعلي آمريکا و اروپا شد، چه عده اي از نويسندگان آمريکايي و اروپايي از
آثار پيشوايان اين مکتب ملهم شده اند.
مشخصات آثار ناتوراليستي
1_ در آثار ناتوراليستي فرد يا اجتماع بشري داراي هيچ گونه
مزايا و سجاياي اخلاقي نيست و اگر هم چنين مزايايي در او ديده شود حاصل اراده خودش
نيست بلکه زائيده قوانين علمي و عوامل طبيعي است. از اين رو در اجتماع نيز مانند
طبيعت به جز تنازع بقا هيچ چيز ديگري وجود ندارد.
2_ در رمان ناتوراليستي توجه زيادي به بيان امور جزئي مبذول
مي شود و نويسنده ناتوراليست کوچکترين حرکت ها و رفتار قهرمانان خود را از نظر دور
نمي دارد و اين تشريح و بيان نظير تحقيق پزشکي و علمي است و نويسنده مي خواهد از
آن براي نتيجه گيري به نفع کار علمي خود استفاده کند.
3_ وضع جسماني به عنوان اصل پذيرفته شده است و وضع روحي را
بايد اثر و سايه اي از آن به شمار آورد. يعني همه احساس ها و افکار انسان ها نتيجه
مستقيم دگرگوني هايي است که در ساختمان جسمي حاصل مي شود و وضع جسمي نيز بنا به
قوانين وراثت، از پدر و مادر به او رسيده است.
4_ در آثار ناتوراليستي بيشتر مکالمه اشخاص به همان زبان
محاوره آورده مي شود و مي توان گفت ناتوراليست ها نخستين کساني هستند که آوردن
زبان عاميانه را در آثار ادبي رايج کردند.
اميل زولا، گي دو موپاسان، امانتس از نويسندگان مشهور
اين مکتب هستند.
آسوموار، بول دوسويف از آثار ارزنده اين مکتب است.
اونــانیسم
شاعر و
نويسنده معروف فرانسوي « ژول رومن » بنيانگذار اين مکتب به ياري « ژرژ شنوير» پايه
و اساس آن را گذاشت.
اونانيميست ها عقيده دارند که : در وجود هريک
از ما دو نوع افکار و احساس ها است نخست افکار و احساس هايي است که ويژه خود ما
است و ديگري افکار و احساس هايي است که اجتماع ما و گروه هاي بشري گرداگرد ما
(مانند خانواده و همکاران و همکيشان و مردم کشور) به ما تلقين کرده اند. مکاتب گذشته
مي گفتند که فرد براي نيل به آخرين درجه تکامل بايد شخصيت انفرادي خود را پرورش
دهد و از دخالت ها و تأثيرهاي دنياي خارج پرهيز کند، اما اونانيميسم با الهام از
آراء فلسفي اگوست کنت برعکس آن را بيان مي کند و اجتماع را منشاء تکامل و نبوغ و
شگفتگي نيروهاي فردي مي داند. مي توان گفت
که آئين اين مکتب از عقايد تولستوي و منظومه هاي ويتمن و نظريه هاي جامعه شناساني
چون دورکيم و از فلسفه ايده آليسم متأثر شده است.
پــوپــولیسم
مکتبی ادبی و
هنری ، که در سال 1929 به وجود آمد و هدف آن بیان احساس و رفتار مردم عامی بود . این مکتب می
خواست که در برابر روانشناسی بورژایی و نیز در برابر روشنفکر مآبی گروهی بیکاره ،
هنری به وجود آورد که توجه نویسنده تنها به مردمان طبقات پایین جامعه باشد .( بی
آنکه تا حد ابتذال مکتب ناتورایسم سقوط کند ) . طرفداران این مکتب برعکس
اگزیستانسیالیست ها ، مخالف هرگونه التزام و درگیری اخلاقی و اجتماعی و سیاسی
بودند.
پــار
نــــاس
ويکتور هوگو
با اثر معروف خود "Les Orientales " پايه گذار
مکتب هنر براي هنر شد. و هوگو بود که عبارت هنر براي هنر را در محافل ادبي ضمن بحث
هاي ادبي به ميان کشيد. جوانان
بسياري دور هوگو جمع شدند و گفتند هنر خدايي است که بايد آن را تنها به خاطر خودش
پرستيد و هيچ گونه جنبه مفيد و يا اخلاقي به آن نداد و نبايد چنين تصورهايي از آن
داشت. تئوفيل گوتيه ازجمله اين جوانان بود
که پس از چند سال در رأس عده اي که هنر براي هنر را شعار خود کرده بودند قرار
گرفت. شاعر ديگر اين مکتب تئودور دو بانويل است.
مکتب پارناس:
در حوالي سال 1860 عده اي از شاعران جوان فرانسه بر ضد رومانتيسم
قيام کردند و تحت تأثير مکتب هنر براي هنر محافل ادبي تشکيل دادند. در رأس اين
شاعران لوکنت دو ليل قرار داشت. در سال 1866 مجموعه شعري از آثار اين شاعران تحت
عنوان (پارناس معاصر) انتشار يافت که سخت مورد توجه قرار گرفت.
و رفته رفته اين شاعران به نام( پارناسين) معروف شدند. به عقيده
پارناسين ها شعر نشانه اي است از روح کسي که احساس هاي خود را خاموش ساخته است.
اين گونه شاعر به هيچ وجه نمي خواهد شعرش محتوي اميد و آرزو و خواهشي باشد و فقط
براي هنر محض احترام قائل است و به زيبايي شکل و طرز بيان اهميت مي دهد. اصول مهم اين
مکتب به شرح زير است.
1_ کمال شکل، چه از لحاظ بيان و چه از لحاظ برگزيدن کلمه ها.
2_ عدم دخالت احساس ها و عدم توجه به آرمان و هدف.
3_ زيبايي قافيه.
4_ وابستگي به آئين "هنر براي هنر".
کــــــو بـیـسم
نخستين شاعري
که کوبيسم را با پير وزي و موفقيت وارد ادبيات کرد گيوم آپولينر شاعر فرانسوي است. اصولا
آپولينر را بايد پيشواي مسلم تمام سبک هاي جديد و تندرو افراطي شمرد. او در سال
1910 به اين فکر افتاد که شاعر نيز مانند نقاش کوبيست، به جاي نشان دادن يک جنبه
از هر چيز، بهتر است تمام جهت هاي آن را نشان دهد. در اين گونه
شعر ابتکار عمل به دست الفاظ مي افتد و در آن نقطه گذاري از ميان مي رود و نحوه
چاپ اشعار عوض مي شود، چنانچه بعضي از اشعار آن به شکل دل، قطره هاي باران و سيگار
برگ و ساعت و غيره است. همچنين شاعر
در ساختمان جمله و قانون هاي دستور زبان و برگزيدن وزن هاي نادر و نامرسوم آزادي
تام دارد.پس از مرگ آپولينر سوررئاليسم که
درواقع دنباله و ادامه کوبيسم است پديدار شد. آندره
سالمون، ماکس ژاکوب، پير روردي و ژان کوکتو به اين مکتب منسوب هستند.
اگـــزیستانسیا لیسم
با وجود
اینکه اگزیستانسیالیسم یک جهان بینی فلسفی است ، اما هیچگاه نمی توان این شیوه و
مکتب را در نوشته های ادبی معاصر ناچیز شمرد .این مکتب پیش
از جنگ جهانی دوم در فرانسه به وجود آمد ، و شالوده خود را بر « اصالت وجود -
آزادی انسان و پوچی زندگی » استوار ساخت .همانطور که
رومانتیسم مکتب اصالت احساس است ، اگزیستانسیالیسم نیز مکتب اصالت وجود است . این شیوه
انسان را پدیده ای کاملا آزاد و فرمانروا بر سرنوشت خویش می داند و از بستگی های
انسان با اجتماع و آیین و سنن آن سر باز می زند و در هیچ کاری ارزش گذشته تاریخی و
همکاری دسته جمعی سرنوشت را نمی پذیرد. چون زندگی کنونی را در چهارچوب اجتماع می
نگرد و انگیزه ها را با آزادی انسان دشمن می بیند ، آنرا تلخ و پوچ می نامد و راه
خوشبختی را د�� گریختن از این جهان ناسازگار �� رهایی از
تار و پود های اجتماع می داند . پیش آهنگ های
این مکتب را می بایست « ژان پل سارتر » و « آلبر
کامو » و « آندره مالرو » و « سیمون دو بوار » دانست . از آثار مهم
اگزیستانسیالیسمی می توان به « تهوع »اثر سارتر و « بیگانه » اثر آلبرکامو اشاره
کرد
کـــاسموپلیتیسم
کاسموپوليتيسم
يا مکتب جهان وطني به وسيله دو شاعر و نويسنده فرانسه والري لاربو و پل موران پايه
گذاري شد. مکتب جهان وطني مبتني بر اين اصل است
که همه مردم جهان بايد همديگر را هموطن يکديگر بدانند. در اشعار
لاربو مي توان "حساسيت" ويتمن، "هزل" باتلر و عقايد
"نيشدار" نيچه و ادراک
عميق پروست را کنار هم ديد
www.jame-ghor.com بر گرفته از :
+ نوشته شده در ساعت توسط حامد رشنویی
|