مرثيه

 مرثيه از نظر ماهيّت جزو ادب غنايي است .زيرا شاعر در آن احساسات وعواطف خود را بيان مي كند .مرثيه در ادب فارسي سابقه اي ديرين دارد و در نخستين دوران شعر فارسي. يعني دوران رودكي ديده مي شود و امروز هم در آثار شاعران معاصر رواج دارد. مرثيه معمولا درباره مرگ پادشاه و وزير يا يكي از رجال علم و ادب است .يا درباره فوت يكي از خويشان و دوستان . همچنين مرثيه ممكن است درباره يكي ازائمه دين باشد.اين قسمت اخير كه بيشتر در ميان مردم رواج دارد معمولاً مراثي سردار شهيدان امام حسين است. مرثيه ممكن است در مرگ كسي نباشد بلكه در فقدان و تباهي ارزش ها و گذشت ايام جواني و شادكامي يا زوال دوره مجد و عظمت باشد مانند مرثيه سعدي در خرابي بغداد به دست مغولان . مرثيه در ادبيات فارسي غالبا منظوم است و ممكن است به هر قالبي باشد مثل قصيده ‌‌.قطعه.ترجيع بند.تركيب بند و گاهي غزل و رباعي و مثنوي . مرثيه در شعر عرب هم رواج بسيار داشته و ظاهراً اعراب جاهليت به مرثيه و مفاخره بيش از انواع ديگر دل بسته بوده اند .اسلام مرثيه را نهي كرد زيرا شاعران قبايل بوسيله آن مردم قبيله خود را تحريك به انتقام مي كردند.در ادبيات فرنگي هم مرثيه رواج دارد. از نظر نقد ادبي بايد توجه داشت كه گاه مرثيه جنبه فرمايشي و رسمي دارد و در اين صورت مصنوع است و چنان كه بايد بر دل تا ثير نمي كند از سوز بيان و خلوص عواطف مي توان دريافت كه آيا واقعاً شاعر تا چه ميزان به كسي كه او را رثا گفته دل بسته بوده است. خاقاني كه زبان دشوار او معروف است در مراثي سوزناك خود به آساني زبان و تعبيرات مي گرايد.زيرا سخن از عواطف و احساسات است و مي خواهد آتش درون خود را به خواننده منتقل كند. مرثيه در نثر: چنان كه اشاره شد مرثيه معمولاًمنظوم است اما گاهي در نثر نيز قطعات رثايي ديده مي شود. غزلي از حافظ:

 ياد باد آنكه سر كوي توام منزل بود             ديده را روشني از خاك درت حاصل بود 

 راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاك             بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود

 دل چو از پير خرد نقل معاني مي كرد               عشق مي گفت به شرح آنچه بر او مشكل بود

 آه از اين جور و تطاول كه در اين دامگه است              و آه از آن ناز و تنعم كه در آن محفل بود   

 مفاخره

 بناي آن در اغراق در باب صفات نيكو و ذكر اعمال پهلواني است و مي توان گفت كه در مفاخره شاعر مي خواهد خود را انسان ما فوق طبيعي قلمداد كند .و در حقيقت يعني شعري كه شاعر در آن از آغازتا پايان به وصف كمالات و فضايل خود بپردازد .بايد توجه داشت كه مفاخره در اصل بر شمردن صفات جنگجويانه و ذكر رشادت ها و پهلواني ها بوده است و بعد ها بيان كمالات معنوي جاي آن را گرفته است. مفاخره مخصوصا در ادبيات عرب رواج بسيار داشته است و اعراب ظاهراً به مفاخره بيش از هر نوع ادبي ديگر دلبسته بودند. رجز كه اعراب به آن شيفته بودند در حقيقت مفاخره فردي يا قبيله اي بود . گفته اند يكي از ابياتي كه حضرت علي (ع) درغزوات خود به آن رجز خواني مي كرده است اين بيت است.                    انا الّذي سمتّني اُمّي حَيْدَره       ضِِِرغامُ آجامٍ و ليثُ قَسْورَه

           من آن كسم كه مادرم مرا شير نام نهاد?من شير بيشه?من شير شيرانم 

 به هر حال مفاخره در ادب فارسي يكي از فنون شعري بوده است و كمتر شاعري است كه به اين فن نپرداخته باشد.

نمونه هاي مفاخره:

بر افكندم از نظم كاخي بلند        كه از باد و باران نيابد گزند «فردوسي» 

گه گه خيال در سرم آيد كه اين منم           ملك جهان گرفته به تيغ سخنوري «سعدي»

 هفت كشور نمي كنند امروز               بي مقالات سعدي انجمني «سعدي»

در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ             سرود زهره به رقص آورد مسيحا را «حافظ» 

 

مناظره

 در آن بين دو كس يا دو چيز بر سر برتري و فضيلت خود بر ديگري نزاع و اختلاف لفظي در مي گيرد و هر يك با استدلالاتي خود را بر ديگري ترجيح مي نهد و سرانجام يكي مغلوب يا مجاب مي شود . ظاهراً اولين شاعري كه به نوع ادبي مناظره پرداخته است.اسدي طوسي صاحب گرشاسپنامه و لغت فرس است.از او اشعاري در مناظره آسمان و زمين.مغ و مسلمان .نيزه و كمان. شب و روز.عرب و پارسي به جا مانده است. از شاعران معاصر هم پروين اعتصامي به مناظره توجه داشته است.قالب شعر مناظره قصيده يا قطعه است . اما مناظره گاهي هم به صورت نثر است.در ادبيات قديم عرب مناظره فقط در نثر بود. مناظره بر مبناي سوال و جواب است و ظاهراً هم مناظره و هم سوال و جواب ريشه ايراني دارد و مي توان گفت كه خاص شعر فارسي است و قبل از اسلام هم در ادبيات ما سابقه داشته و نمونه آن منظومه درخت آسوريك است. به هر حال ايرانيان بيش از اقوام ديگر به مناظره علاقه داشته اند و از طرف ديگر اين نوع در ادبيات بسياري از ملل ديده نميشود يا نادر است.

شعري از ناصر خسرو

 نشنيده اي كه زير چناري كدوبُني           بر رُست و بر دويد بَر او بر به روز بيست

پرسيد از آن چنار كه تو چند روزه اي           گفتا چنار سال مرا بيشتر ز سي ست

خنديد پس بدو كه من از تو به بيست روز    برتر شدم بگو كه اين كاهليت چيست

او را چنار گفت كه امروز اي كدو                    با تو مرا هنوز نه هنگام داوريست

 فردا كه بر من و تو وزد باد مهرگان             آن گه شود پديد كه نامرد و مرد كيست

 

شهر آشوب

شهر آشوب از فروع هجو است.كه ژرف ساخت بسياري از انواع و .زير انواع ادبي از قبيل طنز و كمدي است.شهر آشوب شهري است كه در هجو يك شهر و نكوهش مردم آن باشد مانند رباعي مجيرالدين بيلقاني در هجو اصفهان:

 گفتم ز صفاهان مدد جان خيزد            لعلي است مروّت كه از آن كان خيزد

كي دانستم كه مردمش كورانند              با آن همه سرمه كز صفاهان خيزد

شهر آشوب گاهي اوقات به اشعاري اطلاق مي شود كه در باب اصناف و صاحبان حِرَف است و در اين صورت معمولاً به قالب رباعي است:

 قصاب چنان كه عادت اوست مرا         بفكند و بكشت .كاين چنين خوست مرا

 سربازبه عذر مي نهد بر پايم                  دم مي دمدم تا بكند پوست مرا         «مهستي گنجوي»

 شايد اين اشعار هم باعث آشوب و فتنه اي در اصناف مي شده است كه اسم آن را شهر آشوب گذاشته اند.قديمي ترين نمونه. اين اشعار 92 قطعه از مسعود سعد سلمان است كه در اوزان مختلف در مورد پيشه وران سروده است .رواج عمده شهر آشوب در عصر صفوي بوده است و در اين دوران شهر آشوب هايي به نثر نيز نوشته شده است. به شهر آشوب گاهي شهرانگيز . عا لم آشوب. دهر آشوب و جهان آشوب نيز مي گويند.

شعري از خاقاني

خاك سياه بر سر آب و هواي ري          دور از مجاوران مكارم نماي ري

در خون نشسته ام كه چرا خوش نشسته اند         اين خاندگان خُلد به دوزخ سراي ري

ري نيك  بد و ليك صدورش عظيم نيك           من شاكر صدور و شكايت فزاي ري

 نيك آمدم به ري بدِ  ري بين به جاي من          اي كاش داني كه چه كردم به جاي ري

ازخاص و عام ري همه اصناف ديده ام               جورمن است ازآب گِل جان گزاي ري

 

 پارودي

كه در قديم آن را نقيضه مي گفتند و برخي نظيره طنز آميز ترجمه كرده اند.شعري است كه به تقليد از شعر ديگري گفته شده و مبني بر طنز و هزل است و در حقيقت اثر دومي.اثر نخستين را به سخره گرفته است.پارودي معمولاً در عالم شعراست اما مي تواند در نثر هم باشد.اين شيوه در ادبيات ما چندان رواجي نداشته است شعرهاي اطعمه و اشربه ابوالحق حلاج شيرازي معروف به بسحاق اطعمه كه بعضاً به تقليد از غزليات حافظ و سعدي سروده شده معروف است. از نمونه هاي قديم آن نقيضه هاي پوربها جامي درمونس الاحرار و نقيضه هاي عبيد زاكاني است كه برخي از مصاريع و ابيات سعدي و حافظ را به صورت تضمين آورده است.و از نمونه هاي متاخر آن خارستانِ اديب كرماني است كه در آن سبك گلستان را به طنز تقليد كرده است. در مصطلحات ادب غربي ? parody وقتي است كه فرم حفظ مي شود و معني دگرگونه گردد.اما اگر معني حفظ شود و صورت را عوض كنند بدان تراوستي travestie مي گويند. پارودي تقليد طنز آميز از نمونه هاي معروف ادب است زيرا اگر خواننده شعر اصلي را در نظر نداشته باشد از پارودي لذت نمي برد و لذا نقيضه قدما به صورت تضمين است.

نمونه شعر:

 اي ديو سپيد پاي در بند          اي گنبد گيتي دماوند

 از سيم به سر يكي كُله خود          ز آهن به ميان يكي كمر بند        «ملك الشعرا»   

اي صاف و سفيد كله قند            افراشته همچو كوه الوند

 از كاغذ آبيت كله خود             وز نخ به ميان يكي كمربند          «صادق هدايت»

شعر سبحاق اطعمه در پارودي غزل سعدي:

 در شعر من از آن همه ذكر مُزَعفَرست         كز هر چه مي رود سخن دوست خوشتر است

بوي كباب مي رسد از مطبخم به دل              پيغام آشنا نفس روح پرورست

 در قليه نيست حاجت مرواري نخود           معشوق خوبروي چه محتاج زيورست

 درانتظار حلقه زنجير حلقه چي             اصحاب را دو ديده چو مسمار بر درست

 بسحاق نسبت سخن خود مكن به قند          از بهر آنكه شعر تو غير مكررّّست

 

حبسيه

حبسيه را مي توان موضوع شعري هم قلمداد كرد.از ديدگاه انواع ادبي ،حبسيه از فروع ادب غنايي است زيرا در آن شاعر اندوه و رنج و احساسات و عواطف خود را در زندان توصيف مي كند.نخستين و بيشترين حبسيه ها در ديوان مسعود سعد سلمان كه هجده سال در زندان بوده است ديده مي شود و بعد از او ،شاعراني كه به زندان رفتند نيز حبسيه هايي سرودند.چنان كه خاقاني شرواني چند حبسيه غرّا دارد و در عصر ما استاد ملك الشعراي بهار نيز چند حبسيه آبدار سروده است در ادبيات غرب زنداني شيلان اثر لرد با يرون معروف است اما حبسيه تخيلي است.

شعر از مسعود سعد سلمان

 نالم به دل چو ناي من اندر حصار ناي           پستي گرفت همت من زين بلند جاي

 آرد هواي ناي مرا ناله هاي زار                جز ناله هاي زار چه آرد هواي ناي

 گردون به درد و رنج مرا كشته بود اگر           پيوند عمر من نشد ي نظم جا نفزاي

 نه نه!ز حصنِ ناي بيفزود جاه من              داند جهان كه مادر ملك است حصنِ ناي

 من چون ملوك سر ز فلك بر گذاشته         زي زهره برده دست و به مه بر نهاده پاي

 

 طنز و هزل و مطايبه(فكاهيات)

طنز از اقسام هجو است اما فرق آن با هجو اين است كه آن تندي و تيزي و صراحت هجو در طنز نيست . در طنز معمولاً مقاصد اصلاح طلبانه و اجتماعي مطرح است.حال آنكه هجو جنبه خصوصي دارد. طنز كاستن از مقام و كيفيت كسي يا چيزي است به نحوي كه باعث خنده و سرگرمي شود و گاهي در آن تحقيري باشد.هزل ركيك و غير اخلاقي است و جنبه تفريحي دارد. در طنز كسي مورد انتقاد قرار مي گيرد ممكن است يك فرد خاص باشد يا يك تيپ يا يك طبقه يا يك ملت و حتي يك نژاد.گاهي نويسنده قهرمان اثر را به سخره مي گيرد اما مراد او كسي يا كساني بيرون از اثر ادبي است و بدين منظور حتي ممكن است از خود بدگويي كند. گاهي كساني كه قصد اصلاح مفاسد اجتماعي و تهذيب اخلاق انساني را داشته اند .به شيوه طنز پردازي روي آورده اند و آثارعبيد در اين زمينه مشهور است.شاعران بزرگ ما نيز در خلال آثار خود از طنز غافل نبوده اند كه به عنوان نمونه مي توان از سعدي و حافظ نام برد. در ادبيات فارسي طنزچه به صورت شعر و چه به صورت نثر به صورت قطعات كوتاهي در دست است و فقط در ساليان اخير و بعد از رواج رمان نويسي است كه داستان هاي بلند مبتني بر طنز پديد آمده است.مانند آثار طنز نويسي معروف ايرج پزشك زاد و برخي از آثار صادق هدايت. بزرگترين طنز نويس در ادبيات قديم فارسي? عبيد زاكاني است كه از او آثاري به نظم و نثر در طنز به جا مانده است.طنز نويس بزرگ معاصر شادروان علي اكبر دهخدا صاحب چرند و پرند است.ازآنجا كه طنز و هجو و هزل معمولاً در هم در آميخته است ? برخي از قطعات ايرج ميرزا را هم مي توان طنز دانست. علاوه بر آثاري كه كلاً به قصد طنز و هزل نوشته شده اند در هر اثر جديدي هم ممكن است طنز و شوخي و مطايبه ديده شود. گاهي اوقات حادثه آنقدر غير منتظره است كه ممكن است بي اختيار باعث خنده شود به اين حالت طنز موقعيت مي گويند. شوخي و مطايبه عناصري هستند كه در ادبيات از آنها براي ايجاد نشاط و خنده در خواننده استفاده مي كنند.در خاتمه بد نيست كه چند كلمه اي هم در مورد «كاريكلماتور»كه در ساليان اخير در ايران بوجود آمده است بنوسيم.كلمه? كاريكلماتور را به طنز از تركيب دو كلمه «كاريكاتور»و«كلمه»ساخته اند.كاريكلماتور سخنان كوتاه حكيمانه و طنزداري است كه گاهي به كلمات قصارنزديك مي شود زيرا در آن نكته اي است .يكي از كساني كه به كاريكلماتور معروف است ودر اين زمينه كتب مستقلي به چاپ رسانده پرويز شاهپور است.

و اينك چند نمونه از او

سكوت عاشق شنيدن است.

 زنبور عسلي كه روي گل قالي بنشيند دست خالي به كندو باز مي گردد.

مطالعه در گورستان احتياج به ورق زدن سنگ قبرها ندارد.

سوراخ موش روزنه اميد گربه است

 

 مناجات

 مناجات هم شايد بيشتر جنبه موضوع ادبي داشته باشد تا نوع ادبي. مناجات نوع ادبي غنايي است زيرا راز و نياز با خداوند مايه هاي احساسي و عاطفي دارد. مناجات و ادعيه در ادبيات فارسي بيشتر منثور است و معروفترين نمونه آن مناجات خواجه عبدا...انصاري است كه علاوه بر آن كه خود شعر گونه است با شعر نيز همراه است . اما مناجات به صورت شعر معمولاً در آغاز آثار منظوم ملاحظه مي شود كه شاعر در بخشي ازاثر خود با خداوند رازو نيازمي كند. معادل مناجات در ادب فرنگي hymn است.هيم در اصل سروده هايي در مدح و ستايش ارباب انواع خدايان بود و در مراسم مذهبي خوانده مي شد.هيم را از كهن ترين صُوَر شعري دانسته اند و در همه كتب مقدس قديم نمونه هايي از آن هست و مزامير داوود در تورات به عنوان نمونه معروف است.

 شعري از وحشي بافقي

 الهي سينه اي ده آتش افروز         در آن سينه دلي وآن دل همه سوز

 هرآن دل را كه سوزي نيست دل نيست         دل افسرده غير از آب و گل نيست

 دلم پر شعله گردان سينه پردود              زبانم كن به گفتن آتش آلود

 كرامت كن دروني درد پرور              دلي در وي درون درد و برون درد

 به سوزي ده كلامم را روايي        كز آن گرمي  كند آتش گدايي

 

 زشت نگاري

زشت نگاري و مستهجن نويسيpornography از قديم در ادبيات فارسي رواج داشته است و معروف ترين نمونه آن داستان الفيه و شلفيه است كه با تصاوير مستهجني همراه بوده است. از شاعران قديم سوزني سمرقندي واز شاعران جديد ايرج ميرزا دراين زمينه مشهورند.اما به طور كلي مي توان گفت كه درآثار اكثر شاعران ما از زشت نگاري نمونه هايي هست .در زشت نگاري مطالب و مسايل مستهجني در زمينه مسا ئل جنسي مطرح مي گردد.

شعر از سعدي

گر بر سر بوق من نشيني        دروازه کازرون ببيني

از ایرج میرزا

به انگشتان پا از زیر کرسی        ز ک...ها کرده ام احوال پرسی

 

 

 هجو و مدح

مدح مضمون اصلي قصيده است و مقدار زيادي از اشعار ما در مدح پادشاهان و صدور است. البته مدح ممكن است در باب پيغمبر و خلفاي راشدين و ا ئمه اطهار هم باشد. در مدح بايد قهرمان را بيش از آنچه هست نشان دهند و به اصطلاح چهره اي را اسطوره كنند. اما  هجو نوعي شعر است كه درآن به مذمت كسي بپردازند و از او بد بگويند.در هجو كه صورت منظوم(بيشتر به صورت قطعه)دارد. شاعر همه كوشش خود را به كار برد تا طرف را بي آبرو و خوار سازد و در اين زمينه كار را به غلو و گاه به زشت نگاري مي رساند.در ديوان اكثر شاعران هجو هست. خاقاني برخي از شاعران معاصر و استاد و شاگرد و پدر و همسر و دختر خود را نيز هجو كرده است. هجو و مدح به يك اعتبار معمولاً با هم همراه است. مثلاً در مفاخره كه بنياد آن بر مدح خود است.شاعر به ناگزير بايد كساني را از خود فروتر نشان دهد. به هر حال هجو و مدح از انواع اصلي در شعر سنتي است ?حال آنكه در ادب معاصر چندان حضوري ندارد. يكي از شاعراني كه هم به هزل و هجو و هم به مدح اغراق آميز معروف است انوري است.

 هجو رشيدالدين و طواط از خاقاني

 رشيد كا زتهي مغزي و سبك خردي        پري به پوست همي دان كه بس گرانجاني

 گرفته ام كه هزارت متاع ازين سان است            كدام حيله كني تا فروخت بتواني

سقاطه هاي تو آن است وسحرمن اين است             به تو چه مانم ؟ و يحك به من چه مي ماني

 قياس خويش به من كردن احمقي باشد                   كه ابن اربدي امروز تو نه حسّاني

دليل حمق تو طعن تو در سنايي بس               كه احمقي است سر كرده هاي شيطاني

 

 گلايه

 در زمينه نظم.مخصوصاً از قرن ششم به بعد قصايد و قطعات مستقلي وجود دارد كه شاعر در آن به شكايت از روزگارخود پرداخته است و دوره خود را با دوره هاي پيش كه در آن قدر ارباب هنر و فضيلت را مي دانستند مقايسه كرده است.گلايه هم مبتني برعواطف و احساسات فردي است. گلايه گاهي با مفاخره آميخته است و شاعر از خود تمجيد مي كند و گاهي صورت مدافعه دارد. يعني كسي كه در مظان اتهام قرار گرفته است در ضمنِ شكايت از ابناي روزگار از خود دفاع مي كند.

شعري از سهراب سپهري

 پشت سر نيست فضايي زنده

 پشت سر مرغ نمي خواند

 پشت سر باد نمي آيد

 پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است

 پشت سر روي همه فرفره ها خاك نشسته است

 پشت سر خستگي تاريخ است

 پشت سر خاطره موج به ساحل صدف سرد سكون مي ريزد.

 

 ساقي نامه

 يكي از انواع شعر غنايي است كه معمولاً به قالب مثنوي و به بحر متقارب مثمن يا مقصور يا محذوف است.در ساقي نامه?شاعر ساقي و مغّني را مخاطب قرار مي دهد و از آنان مي خواهد كه باده اي در كار كنند و سرودي ساز دهند و سپس از گذر سريع عمر و ناپايداري دنيا و جفاي روزگار سخن مي راند و خواننده را به اغتنام فرصت و دريافتن دم اندرز مي دهد. از ساقي نامه هاي معروف .ساقي نامه نظامي و حافظ و خواجوي كرماني است. از فخرالدين اسعد گرگاني علاوه بر ويس و رامين ابيات پراكنده يي در فرهنگها مانده است كه برمبناي آنها بايد او را نخستين كسي دانست كه ساقي نامه و مغني نامه سروده است.در دوران صفويه سرودن ساقي نامه رواج فراواني يافت ملاعبد النبي فخر الزماني در اين دوره تذكره ي ميخانه را در شرح حال شاعران ساقي نامه سرا نوشت. در ادبيات فارسي ساقي نامه سرايي رايج بود. ساقي نامه به چند لحاظ حائز اهميت اند:

 1-شكل ثابت و مضمون مشخصي دارند(مثنوي?متقارب)

2-اينكه ساقي نامه ها را با آواز مي خواندند و به هر حال توان همراهي با موسيقي در آن بسيار است. از نظر مضمون ساقي نامه ها و مغني نامه ها از لطيف ترين و سوزناك ترين اشعار فارسي هستند.

شعري از حافظ

 بيا ساقي آن مي كه حال آورد           كرامت فزايد كمال آورد

 به من ده كه بس بيدل افتاده ام             و زين هر دو بي حاصل افتاده ام

 بيا ساقي آن مي كه عكسش ز جام           به كيخسرو و جم فرستد پيام

 بده تا بگويم به آواز ني                   كه جمشيد كي بود و كاووس كي

 بيا ساقي آن كيمياي فتوح              كه با گنج قارون دهد عمر نوح   

 

اخوانيات

 نامه ي منظومي كه بين شاعران به يك وزن و قافيه رد و بدل مي شود و در آن معمولاً از بخت و روزگار شكوه سرداده و از يكديگر تمجيد مي كنند. اخوانيات از آنجا كه سخنان دويار ديرين است كه محبت خود را به يكديگر اظهار مي كنند و از آسيب هاي زمانه به يكديگر گلايه مي برند معمولاً ازاشعار بليغ و موثرزبان فارسي است.اخوانيه در شعر نو چندان مرسوم نيست اما مهدي اخوان ثالث چند اخونيه به اسلوب كهن دارد.

 نمونه شعر: 1-نامه فخرالدين مزارعي

به شرق قصه زخمي به صفحه خون بچكاند        به غرب ديده خوانند خون دل بفشاند

سر بيان غمي سينه سوز دارم و خواهم          كه هم نگفته بماند و هم نگفته نماند

به روز آخر خويشم مگوي و گر بتواني              چنان بگو كه به رخ سيل گريه ام ندواند

 حديث رفتن جانسوز خويش گفتي و گويم            نرو كه نغمه نميرد نرو كه شعر بماند

 اگر تو شعر نگويي براي من كه بگويد                 وگرتو نغمه نخواني براي من كه بخواند

 ترا بدانم و داني مرا بداني و دانم                         بزرگ بايد تا پايه ي  بزرگ بداند

 مرابه جان تو اي جان دعاي روز و شب است اين           خدا وجود تو از شعر پارسي نستاند

 2-پاسخ مهدي حميدي

 بدان عزيز گرانقدر مهربان كه تواند               سلام من ببرد و اين پيام من برساند

 كه چون تو نامه نويسي مگرجواب نخواهي            اگر چرا  چه نويسي چنان كه كس نتواند؟

مرا كه خامه دُرافشان بود چنان كه تو داني             چو كردعزم جواب تو اشك عجزفشاند

حديث مرگ عزيزان كه بر لبان ننشيند                 چه زود جبر زمانش بر آن لبان بنشاند

 مرا بداني و دانم ترا بدانم و داني                   تو آن كسي كه جواب تو جان من بستاند

 

تمثيل

 روايتي است كه در آن عناصر و عوامل و اعمال و لغات و گاهي زمينه اثر نه تنها به خاطر خود و در معني خود بلكه براي اهداف و معاني ثانوي به كار مي روند. تمثيل دو نوع است: 1- تمثيل تاريخي و سياسي: كه در آن شخصيت ها و اعمال آنها  شخصيت ها و حوادث واقعي و تاريخي را مُمّثل مي كنند. 2-تمثيل آرا و عقايد: كه در آن شخصيت ها مفاهيم انتزاعي و مجردي را مُمّثل مي كنند. در اين صورت معمولاً اثر در خدمت انتقال آموزه و عقيده اي است. تمثيل ممكن است فقط در بعضي قسمت هاي اثري به كار رود كه به آن تمثيل ضمني مي گويند. ژرف ساخت تمثيل تشبيه است معمولاً يك داستان است و نوع داستانهايي كه در تمثيل يا فابل است يا داستانهاي رمزي. تمثيل در ادبيات ما پايگاهي والا دارد و قسمت عمده بسياري از متون منظوم عرفاني ما تمثيلي است.مولانا حتي در حتي در غزليات خود مفاهيم تمثيلي آورده است. از شاعران معاصر ملك الشعرا و پروين و ايرج ميرزا به اين شيوه توجه داشتند . بايد توجه داشت كه تمثيلي كه در ادبيات فارسي معروف است بيشتر حكايتي است كه در جهت توضيح و تفسير ايده ها و تزهاي اخلاقي و عرفاني در پايان مطلب ذكر مي شود.

شعر از عطار

گفت چون اسكندر آن صاحب قبول         خواستي جايي فرستادن رسول

 چون رسول آخر خود آن شاه جهان          جامه پوشيدي و خود رفتي نهان

 بس بگفتي آنچه كس نشنوده است           گفتي اسكندر چنين فرموده است

 در همه عالم نمي دانست كس                 كاين رسول اسكندر است آنجا و بس

 هيچكس چون چشم اسكندر نداشت               گرچه گفت اسكندرم باور نداشت

 هست راهي سوي هر دل شاه را                      ليك ره نَبْوَد دل گمراه را

گر برون حجره شه بيگانه بود               غم مخور چون در درون همخانه بود

 

معمّا

 شعر كوتاهي است كه شاعر در آن اسم كسي يا چيزي را پنهان كرده است و خواننده پس از تامل بسيار مي تواند آن نام را بيابد. معمّا گويي از قرن هشتم تا يازدهم در ايران رواج فوق العاده يافت و فن و مهارت مخصوصي تلقي مي شد و حتي در آن باب مقاله هاي متعدد نگاشته شد و برخي از شاعران به (معمّايي) معروف شدند. در بيت زير اسم بلقيس به صورت معمّا آمده است.

 گر بخواهي نام آن زيبا رخ سيمين بدن            رو تو قلب ِقلب را بر قلب قلب قلب زن

 

 لغز يا چيستان

نوعي شعر است كه در آن بدون اين كه اسم چيزي را ذكر كنند از اوصاف آن سخن گويند تا خواننده مقصود را در يابد. از اين رو چيستان تقريباً مفصّل است.چون چيستان گاهي با سوال (چيست آن؟)شروع مي شود به اين اسم معروف شده است. لُغَزسرايي بر خلاف معماگويي از قديم در شعر فارسي مرسوم بوده است.از جمله چيستان هاي معروف ادب فارسي: لُغَزشمشير از عنصري لُغَزشمع از منوچهري و لُغَز آب از جمال الدين اصفهاني را نام برد. لُغَزبيشتر به قالب قصيده و قطعه است و بر دو نوع است يا با«چيست آن» و نظاير آن آغاز مي شود و يا عباراتي دال بر لُغَز بودن در آن نيست. لطف لُغَز در اين است كه خواننده از همان اوايل موضوع مورد وصف را دريابد و سپس از توصيفات مناسب با موضوع شاعر لذت برد.

لُغَزشمع از منوچهري

 اي نهاده بر ميان فرق جان خويشتن          جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن

 هر زمان روح تو لختي از بدن كمتر كند         گويي اندر روح تو مُضمر همي گردد بدن

 گر نه اي كوكب چرا پيدا نگردي جز به شب          ورنه اي عاشق چرا گريي همي بر خويشتن

 كوكبي آري وليكن آسمان توست موم                 عاشقي آري وليكن هست معشوقت لگن

 پيرهن در زير تن پوشي و پوشد هر كسي            پيرهن بر تن  تو تن پوشي همي بر پيرهن